مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

‌می‌گوییم خدا برای هر کاری که میکند هدف دارد. (فعلا با والا بودن با نبودن هدف کار نداریم) و این حرف به این خاطر درست است که هدف داشتن در یک کار لازمه‌ی هشیار بودن در انجام آن کار است و هشیار بودن در انجام یک کار هم یعنی علم به انجام آن کار داشتن و از آن جا که خدا عالم به هر چیز است به کار خودش هم عالم است و هشیار است پس در کارش هدف دارد. حال در کار خلقت انسان هم پس باید هدف داشته باشد. و همه میبینیم که ما انسان‌ها در کارهامان اختیار داریم. پس باید خدا راه رسیدن به هدفی که از خلق‌کردن ما داشته را به ما بگوید؛ چرا که ما مثل خربزه نیستیم که بدون این که خود تصمیم بگیریم به آن غایتمان برسیم. باید خودمان تصمیم بگیریم و پا در راهی که خدا میخواسته بگذاریم وگرنه به آن هدفی که خدا میخواسته نخواهیم رسید. به بیان بهتر ما میتوانیم در هر راهی که دلمان خواست قدم برداریم و آن راه انتخاب شده لزوماً راهی نیست که خدا مدنظر داشته است. ولی یک گیاه فقط یک راه دارد برای زندگی، پس نیازی ندارد که به او گوشزد کنند که راه درست این است، او خود به خود به همان راه میرود. پس معلوم شد که نیاز است خدا به نحوی آن راهی که مدنظر دارد را به ما نشان دهد.


شاید بشود اشکال کرد که اصلا ممکن است خدا هدفش از خلقت انسان این باشد که ببیند اگر به انسان هدایت نرسد، هر کدام به چه سویی میروند؟ اما این هدف محال است هدفی باشد که خدا انتخاب کند؛ زیرا او عالم مطلق است و از قبل میداند هر انسان به چه سویی میرود و نیازی به آزمودن و امتحان‌کردن ندارد.


در بالا دو بار از این که خدا عالم مطلق است استفاده شده است. اما اثبات آن چیست؟ اثباتش این است که چون علم در بعضی مخلوقات وجود دارد و خالق آنها خدا است پس باید خود خدا هم دارای علم باشد و باید بیشترین علم را هم داشته باشد. و از آن جایی که هر کس به هر چیزی احاطه داشته باشد به آن علم دارد؛ (مثلا من به حرکت دادن ارادی دست‌م احاطه دارم پس به حرکت دادن ارادی دست‌م علم دارم) خدا هم به همه مخلوقات علم دارد. چرا که به همه آن‌ها احاطه دارد. چرا که خالق آن‌هاست و خالق به مخلوقش احاطه دارد. و منظور از احاطه داشتن هم مالک بودن است. مثلا در مثال بالا من مالک "حرکت دادن ارادی دست‌م" هستم و خدا هم مالک هر آن چیزی است که خلق کرده است. و این مالک بودن لازمه خلق است. خالق مالک مخلوقش است. و این مالک بودن بدیهی به نظر می‌آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۷
رجلاً --

قبل از خواندن این متن حتما مطلب اثبات خیر یا شر بودن خدا را بخوانید.


مشکلی که در این برهان وجود دارد قسمت آخر آن است. یعنی آنجایی که می‌گوید آب برای شخص تشنه خیر است. ما از کجا می‌دانیم خیر است؟ شاید شر باشد. و از طرفی از کجا می‌دانیم موجودی مثل "درد" شر است یا خیر؟ درد وجود دارد و ناشی از نبود چیزی نیست. اگر بگوییم خیر است دلیلمان چیست؟ اگر بگوییم شر است باز دلیلمان چیست؟ اگر فرض کنیم شر است پس این که ما از طریق درد متوجه میشویم چیزی دارد بدنمان را فاسد میکند چه توجیهی دارد؟ آیا با این اوصاف، "درد" خیر نیست؟ و اگر بگوییم خیر است پس این که ما را عذاب می‌دهد چه توجیهی دارد؟ و بالاتر از این‌ها اگر هر چیزی را خیر فرض کنیم خداوند که قادر مطلق است می‌تواند با همان چیز ما را عذاب دهد و اگر چیزی را شر فرض کنیم همان خداوند میتواند با همان چیز به ما نفعی برساند (مانند همین درد). پس گویا اصلا معیار خیر و شر را هر چه بگیریم باز خدا که قادر مطلق است میتواند آن معیار را به هم بریزد. پس ناچار از راه بحث خیر و شر به لزوم یا عدم لزوم هدایت نمیرسیم. پس برای اثبات ضرورت ارسال هدایت باید راه دیگری جست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۳
رجلاً --

قبل از خواندن این متن حتما مطلب مرگ را بخوانید.


برای اثبات ادامه‌ی حیات پس از مرگ برهانی آورده شده بود که اخیراً متوجه شده‌ام آن برهان غلط است. در آن برهان از موجوداتی ازلی نام برده شده بود مثل اعداد و معادلات ریاضی. و ازلی بودن این موجودات اساس برهانمان بود. در حالی که با کمی تأمل میفهمیم که اصلاً این موجودات ازلی نیستند. زیرا این موجودات با عقل ما تعریف شده‌اند و مادامی که عقل ما موجود باشد، این موجودات هم هستند و به محض این که عقل ما معدوم شود، این موجودات هم از بین می‌روند پس این موجودات نه ازلی‌اند و نه ابدی.

البته حالا که حقانیت دین اسلام اثبات شده خوب است که روایتی را که مربوط به این بحث است را مطرح کنیم: «... و ما کان ناقصاً کان غیر قدیم» یعنی هر چه ناقص باشد قدیم نیست. (اصول کافی جلد 1 صفحه 157) قدیم یعنی همان ازلی. و هر چیزی غیر از خدا ناقص است، یعنی تمام موجودات غیر از خدا ازلی نیستند. پس نه تنها آن اعداد و معادلات که خود انسان هم ازلی نیست. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۰
رجلاً --

پس از اثبات ضرورت وجود هدایت این سوال پیش می‌آید که خداوند چگونه هدایتمان کند؟ نمی‌دانیم. در این باره فقط می‌دانیم که باید هدایت، همیشگی باشد تا انسان‌های هر عصر بتوانند از آن بهره‌مند شوند و اگر در هر دوره، این امر هدایت به عهده‌ی شخص خاصی باشد، باید آن شخص توسط دیگر اشخاصی که عهده‌دار امر هدایت هستند مورد تأیید قرار گیرد تا قابل اعتماد باشد. این شکل از هدایت در عالم خارج فقط و فقط یک مصداق دارد و آن هم ادیان ابراهیمی است که به اسلام منتهی می‌شود. اگر مصداق دیگری موجود بود، آن وقت بین آن دو شک می‌کردیم ولی چون تنها یک مصداق موجود است، مطمین می‌شویم که این سلسله‌ی ادیان همان هدایتی است که خداوند برای ما فرستاده است.

و آخرین پیامبر این هدایتگران محمد بن عبدالله و کتاب آسمانی‌اش قرآن است و پس از او هم هدایت از طریق ائمه ادامه پیدا می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۳
رجلاً --
اول از همه باید به این سوال پاسخ دهیم که آیا انسان در پیدا کردن راه خوشبختی با وجود همه‌ی تضادهای درونی او عاجز است یا توانا؟ آیا او می‌تواند به این سوال پاسخ دهد که پس از مرگ قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ این در حالی است که هر لحظه و هر ثانیه، مرگ، او را تهدید می‌کند. و اصلا اگر مرگی هم در کار نبود آیا می‌توانست درست زندگی کند؟ شاید بگوییم بله، انسان همانطور که در تاریخ می‌بینیم حرکتی رو به جلو داشته و زندگی‌اش را برای خود آسان‌تر کرده اما برای اثبات عجز انسان در برابر پیداکردن راه درست زندگی، همین که نمی‌داند «مرگ چیست؟» برای ما کافی‌است.
حالا که ثابت شد انسان در کشف راه سعادت ناتوان است، پا به مرحله‌ی دوم اثبات می‌گذاریم. می‌گوییم اگر خداوند خیر است و ما انسان‌ها به تنهایی نمی‌توانیم راه سعادت را پیدا کنیم و گمراه می‌شویم پس باید خداوند به کمک ما بیاید و به اصطلاح هدایت کند. پس ضرورت وجود هدایت اثبات شد و از این جا به بعد باید ببینیم آن هدایت در عالم واقع کجاست؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۵ ، ۰۱:۳۵
رجلاً --

در ادامه‎ی مطالب قبل رسیدیم به اثبات خیر یا شر بودن خدا.


میگوییم خدا یا شر است یا خیر. اگر شر باشد تمام مخلوقات شرند و اگر خیر باشد تمام مخلوقات خیرند زیرا از خیر جز خیر صادر نمی‎شود و از شر جز شر صادر نمی‎شود. از طرفی می‌‎بینیم بعضی مخلوقات مثل آب خنک برای شخص تشنه، خیرند، پس نتیجه می‌گیریم خدا خیر است.

و اگر شری هم می‌بینیم، در اصل انتزاع ما از نبود خیر است. مثلا نابینا بودن که انتزاع ما از نبود چشم و بینایی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۶:۴۶
رجلاً --
می‌گوییم اگر قرار باشد خدا یا واجب‌الوجود چند‌تا باشند، باید این خداها از جهاتی با هم فرق داشته‌ باشند. مثل خدای آب و خدای باد و خدای زمین و غیره. چون اگر همه‌شان از همه‌ی جهات شبیه هم باشند، آن وقت آن خداها همه‌شان در اصل یکی‌اند. و معنی این که با هم تفاوت داشته باشند این است که همه‌شان واجب‌الوجودند ولی هر کدام غیر از واجب‌الوجودبودن، یک ویژگی دیگر هم دارند. و معنی این حرف این است که هر کدام از خداها مرکب از واجب‌الوجودبودن و ویژگی دیگری هستند. اما این توصیف با تعریف واجب‌الوجود تناقض دارد چرا که می‌گوییم واجب‌الوجود برای وجود داشتن به هیچ چیز دیگری نیاز ندارد در صورتی که این واجب‌الوجودهایی که گفتیم مرکبند، یعنی برای وجود داشتن نیازمند به آن "ویژگی‌ دیگر" هستند. به عبارت بهتر هر مرکبی نیازمند به اجزای تشکیل‌دهنده‌اش است و هر کدام از آن اجزا اگر نباشند، آن شیء مرکب موجود نمی‌شود. این واجب‌الوجودهایی که فرض کردیم هم مرکبند، پس نیازمند به اجزایشان هستند، پس در حقیقت این‌ها اصلاً واجب‌الوجود نیستند، بلکه ممکن‌الوجودند. و از آن جایی که تعدد واجب‌الوجود لازمه‌اش وجود ویژگی‌های ترکیب شونده‌ در واجب‌الوجودها است، و ترکیب در واجب‌الوجود راه ندارد، پس واجب‌الوجود فقط یکی است که آن هم "خداوند" است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۶
رجلاً --

اول ببینیم آیا می‌شود خدا را نفی کرد؟ خدا را اگر به منزله‌ی خالق کل موجودات بگیریم، شاید بتوان در این که وجود دارد یا نه شک کرد، اما به هیچ وجه نمی‌توان گفت مطلقاً وجود ندارد و برهان درستی هم نمی‌توان برای آن پیدا کرد.

حالا برای اثبات وجود خدا به عنوان خالق، برهانی اقامه می‌کنیم. می‌گوییم هر چیز از سه حال خارج نیست: 

1.واجب‌الوجود: چیزی که وجود داشتن برای آن ضروری است، یعنی نمی‌شود وجود نداشته باشد و برای موجود شدن نیاز به هیچ علتی ندارد.

2.ممکن الوجود: چیزی که هم می‌شود وجود داشته باشد، هم می‌شود وجود نداشته باشد و برای موجود شدن نیازمند علتی خارجی است.

3.ممتنع الوجود: چیزی که نمی‌شود و ممکن نیست وجود داشته باشد. 

اولاً ممتنع الوجود که اصلاً وجود ندارد. پس موجودات یا ممکن الوجودند یا واجب الوجود. ثانیاً از آن جایی که ممکن الوجود بدون یک علت وجودی موجود نمی‌شود، پس باید واجب الوجودی در کار باشد تا ممکن الوجود را موجود کند. واجب الوجود همان خالق یا خداست. شاید بگوییم چرا همه‌ی موجودات واجب‌الوجود نباشند؟ که جواب این سوال در مطلب اثبات یا نفی یگانگی خدا بیان می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۱
رجلاً --

فهمیدیم که زندگی با مرگ تمام نمی‌شود و به طور قطع پس از مرگ ادامه پیدا می‌کند. همینطور اثبات کردیم که هر انسانی علاوه بر این که ابدی است، ازلی هم هست، یعنی نه تنها زندگی، پس از مرگ ادامه پیدا می‌کند، بلکه قبل از تولد هم وجود داشته‌است. البته که نمی‌توان گفت:«چون ما قبل از تولد را یادمان نمی‌آید پس اصلاً زندگی‌ای در کار نبوده» چرا که ما حتی یادمان نمی‌آید مثلاً یک‌هفته پیش ناهار چه خورده‌ایم، چه برسد به زمان قبل از تولد.

در حال حاضر دو مسئله پیش‌رو داریم که باید ببینیم کدام مهمتر است تا به آن بپردازیم. اولی کیفیت زندگی قبل از تولد و دیگری کیفیت زندگی پس از مرگ. به نظر می‌آید بررسی «زندگی پس از مرگ» مهم‌تر باشد، زیرا هر لحظه امکان مردن ما وجود دارد و وارد زندگی پس از مرگ می‌شویم آن هم با این فرض که قرار است پس از مرگ تا ابد زنده بمانیم، ولی زندگی قبل از تولد گذشته‌است و شاید شناخت آن ما را کمک کند تا زندگی بهتری داشته‌باشیم ولی در این مرحله اضطراری نیست.
حالا برای این که ببینیم کیفیت زندگی پس از مرگ چگونه‌است از عقلمان کمک می‌گیریم ببینیم چه می‌گوید. به حکم عقل دو حالت بیشتر ندارد: یا پس از مرگ در همین دنیا و در جسم دیگری ادامه به زندگی می‌دهیم یا در جهانی دیگر به زندگی ادامه می‌دهیم. و به هیچ وجه، عقل به تنهایی اطلاعاتی بیش از این نمی‌تواند به دست آورد. و در این جاست که تکاپوی عقلانی محض ما در مقوله‌ی مرگ به پایان می‌رسد زیرا عقل "به تنهایی" و با استفاده از بدیهیات، از این مرحله به بعد عاجز است. اما بعضی منابع قدیمی درباره‌ی کیفیت این زندگی توصیفهای دقیقی ارائه‌کرده‌اند، مثل قرآن و دیگر کتب آسمانی. اما برای این که ببینیم آیا قرآن درست گفته یا نه نیاز به برهان داریم و به راحتی نمی‌توان به آن استناد کرد. مراحل اثبات یا نفی حقانیّت قرآن به این شکل است:

1. اثبات یا نفی وجود خدا
2. اثبات یا نفی یگانگی خدا
3. اثبات خیر یا شر بودن خدا
4. اثبات یا نفی ضرورت وجود وحی و پیامبر
5. اثبات یا نفی قرآن به عنوان مصداق وحی و محمّد بن عبدالله به عنوان مصداق پیامبر

که در مطالب آینده به تفصیل توضیح می‌دهم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۱
رجلاً --

مرگ، یک دَر است و ماهیت این دَر عقلا دو گونه بیشتر نیست: یا دری به سوی نیستی و نابودی یا دری به سوی ادامه‌ی زندگی. 

برای اثبات این که مرگ تمام‌کننده‌ی زندگی‌است، برهانی به ذهنم نمی‌رسد جز یکی که غلط است. و آن این است: جسم انسان پس از مرگ کار نمی‌کند پس او دیگر حیاتی ندارد. 

علت غلط بودن آن در این است که وقتی انسان در وجود خود نگاه کند، در وجودش یک "خود" ثابتی را پیدا می‌کند که ربطی به جسمش ندارد. چرا که آن "خود" یا "من" با وجود این که جسم انسان در حال تغییر است، ثابت می‌ماند و اشخاص در شصت‌سالگی همان اشخاص در پانزده‌سالگی‌اند ولی اجسام در شصت‌سالگی، آن اجسام در پانزده‌سالگی نیستند. و از همین جاست که اثبات می‌شود ادامه‌ی زندگی پس از مرگ ممکن است، اما این که مطمئناً زندگی پس از مرگ ادامه دارد، نیازمند برهان دیگری است. 

برهان این است که بعضی چیزها ابدی و ازلی هستند. مثل عبارات ریاضی (دو دو تا چهار تا). می‌گوییم اگر موجودی خودش ازلی و ابدی نباشد، چگونه می‌تواند موجوداتی که ازلی و ابدی هستند را درک کند؟ یعنی انسانی که میتواند موجوداتی ازلی و ابدی را درک کند، خودش نیز باید ازلی و ابدی باشد.


حتما پس از این مطلب، نقد آن هم خوانده شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۲:۲۶
رجلاً --

چه مسئله‌ای از همه‌ی مسائل مهمتر است؟


این سوال برای کسی مطرح می‌شود که نیازهای اولیه‌اش رفع شده‌باشد. مثل تغذیه و سرپناه (خانه یا هر جای دیگر) و هر آن چه که اگر رفع شود، انسان مجال تفکرِ آزاد پیدا کند. منظورم از تفکرِ آزاد این است که فرد بتواند انتخاب کند که به چه چیز فکر کند.


حالا می‎رویم به این سوال پاسخ دهیم. جواب نه اثبات خدا است نه حقانیت دین اسلام و نه دیگر شبهات دینی. باید ببینیم چه سوالی از همه ضروری‌تر است؟ آن چیزی که اگر عقل سراغ آن برود برای سرگرمی سراغ آن نمی‎رود، کدام است؟ جواب باید به معنی واقعی کلمه، حیاتی باشد، یعنی اگر کمی دیرتر به آن فکر کنیم ضرر کرده‌باشیم. جواب «مرگ» است. چرا که می‌دانیم همه می‌میریم اما نمی‌دانیم چه زمانی می‌میریم. نتیجه‌ی این دو مقدمه این است: «هر لحظه ممکن است بمیریم.» پس در گام اول، «مرگ» را باید موضوع سوال‌ها قرار داد تا مبادا بمیریم و دچار ضرر شویم. ضرر به دو شکل: اول این که اگر پس از مرگ جهانی دیگر بود ممکن است ضرر کنیم. دوم این که اگر جهانی دیگر در کار نبود، پس چرا در همان جهان اول به اندازه‌ی کافی لذت نبریم و ضرر کنیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۵
رجلاً --

قدرت تفکر را نباید خرج هر چیزی کرد. حیف است! عقل و فکر را باید صرف آن چیزهایی کرد که ضروری هستند. آن چیزهایی که از همه مهمترند. قرار است در این وبلاگ به چیزهایی پرداخته‌شود که از همه مهمتر و ضروری‌ترند.

 
اما باید توجه کرد، این سوال که چه چیزهایی از همه مهمتر و ضروری‌ترند، باز به عهده‌ی عقل است. شاید ندانیم مهم‌ترین مشکلات و مباحث چیستند، اما می‌دانیم که اولین مشکل و اولین سوال این است که «چه مسائلی، ضروری‌ترین مسائل زندگی است؟» پس نقطه‌ی شروع مباحث را همین سوال قرار می‌دهیم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۰۱:۱۶
رجلاً --