میگوییم خدا برای هر کاری که میکند هدف دارد. (فعلا با والا بودن با نبودن هدف کار نداریم) و این حرف به این خاطر درست است که هدف داشتن در یک کار لازمهی هشیار بودن در انجام آن کار است و هشیار بودن در انجام یک کار هم یعنی علم به انجام آن کار داشتن و از آن جا که خدا عالم به هر چیز است به کار خودش هم عالم است و هشیار است پس در کارش هدف دارد. حال در کار خلقت انسان هم پس باید هدف داشته باشد. و همه میبینیم که ما انسانها در کارهامان اختیار داریم. پس باید خدا راه رسیدن به هدفی که از خلقکردن ما داشته را به ما بگوید؛ چرا که ما مثل خربزه نیستیم که بدون این که خود تصمیم بگیریم به آن غایتمان برسیم. باید خودمان تصمیم بگیریم و پا در راهی که خدا میخواسته بگذاریم وگرنه به آن هدفی که خدا میخواسته نخواهیم رسید. به بیان بهتر ما میتوانیم در هر راهی که دلمان خواست قدم برداریم و آن راه انتخاب شده لزوماً راهی نیست که خدا مدنظر داشته است. ولی یک گیاه فقط یک راه دارد برای زندگی، پس نیازی ندارد که به او گوشزد کنند که راه درست این است، او خود به خود به همان راه میرود. پس معلوم شد که نیاز است خدا به نحوی آن راهی که مدنظر دارد را به ما نشان دهد.
شاید بشود اشکال کرد که اصلا ممکن است خدا هدفش از خلقت انسان این باشد که ببیند اگر به انسان هدایت نرسد، هر کدام به چه سویی میروند؟ اما این هدف محال است هدفی باشد که خدا انتخاب کند؛ زیرا او عالم مطلق است و از قبل میداند هر انسان به چه سویی میرود و نیازی به آزمودن و امتحانکردن ندارد.
در بالا دو بار از این که خدا عالم مطلق است استفاده شده است. اما اثبات آن چیست؟ اثباتش این است که چون علم در بعضی مخلوقات وجود دارد و خالق آنها خدا است پس باید خود خدا هم دارای علم باشد و باید بیشترین علم را هم داشته باشد. و از آن جایی که هر کس به هر چیزی احاطه داشته باشد به آن علم دارد؛ (مثلا من به حرکت دادن ارادی دستم احاطه دارم پس به حرکت دادن ارادی دستم علم دارم) خدا هم به همه مخلوقات علم دارد. چرا که به همه آنها احاطه دارد. چرا که خالق آنهاست و خالق به مخلوقش احاطه دارد. و منظور از احاطه داشتن هم مالک بودن است. مثلا در مثال بالا من مالک "حرکت دادن ارادی دستم" هستم و خدا هم مالک هر آن چیزی است که خلق کرده است. و این مالک بودن لازمه خلق است. خالق مالک مخلوقش است. و این مالک بودن بدیهی به نظر میآید.
قبل از خواندن این متن حتما مطلب اثبات خیر یا شر بودن خدا را بخوانید.
مشکلی که در این برهان وجود دارد قسمت آخر آن است. یعنی آنجایی که میگوید آب برای شخص تشنه خیر است. ما از کجا میدانیم خیر است؟ شاید شر باشد. و از طرفی از کجا میدانیم موجودی مثل "درد" شر است یا خیر؟ درد وجود دارد و ناشی از نبود چیزی نیست. اگر بگوییم خیر است دلیلمان چیست؟ اگر بگوییم شر است باز دلیلمان چیست؟ اگر فرض کنیم شر است پس این که ما از طریق درد متوجه میشویم چیزی دارد بدنمان را فاسد میکند چه توجیهی دارد؟ آیا با این اوصاف، "درد" خیر نیست؟ و اگر بگوییم خیر است پس این که ما را عذاب میدهد چه توجیهی دارد؟ و بالاتر از اینها اگر هر چیزی را خیر فرض کنیم خداوند که قادر مطلق است میتواند با همان چیز ما را عذاب دهد و اگر چیزی را شر فرض کنیم همان خداوند میتواند با همان چیز به ما نفعی برساند (مانند همین درد). پس گویا اصلا معیار خیر و شر را هر چه بگیریم باز خدا که قادر مطلق است میتواند آن معیار را به هم بریزد. پس ناچار از راه بحث خیر و شر به لزوم یا عدم لزوم هدایت نمیرسیم. پس برای اثبات ضرورت ارسال هدایت باید راه دیگری جست.
قبل از خواندن این متن حتما مطلب مرگ را بخوانید.
برای اثبات ادامهی حیات پس از مرگ برهانی آورده شده بود که اخیراً متوجه شدهام آن برهان غلط است. در آن برهان از موجوداتی ازلی نام برده شده بود مثل اعداد و معادلات ریاضی. و ازلی بودن این موجودات اساس برهانمان بود. در حالی که با کمی تأمل میفهمیم که اصلاً این موجودات ازلی نیستند. زیرا این موجودات با عقل ما تعریف شدهاند و مادامی که عقل ما موجود باشد، این موجودات هم هستند و به محض این که عقل ما معدوم شود، این موجودات هم از بین میروند پس این موجودات نه ازلیاند و نه ابدی.
البته حالا که حقانیت دین اسلام اثبات شده خوب است که روایتی را که مربوط به این بحث است را مطرح کنیم: «... و ما کان ناقصاً کان غیر قدیم» یعنی هر چه ناقص باشد قدیم نیست. (اصول کافی جلد 1 صفحه 157) قدیم یعنی همان ازلی. و هر چیزی غیر از خدا ناقص است، یعنی تمام موجودات غیر از خدا ازلی نیستند. پس نه تنها آن اعداد و معادلات که خود انسان هم ازلی نیست.
پس از اثبات ضرورت وجود هدایت این سوال پیش میآید که خداوند چگونه هدایتمان کند؟ نمیدانیم. در این باره فقط میدانیم که باید هدایت، همیشگی باشد تا انسانهای هر عصر بتوانند از آن بهرهمند شوند و اگر در هر دوره، این امر هدایت به عهدهی شخص خاصی باشد، باید آن شخص توسط دیگر اشخاصی که عهدهدار امر هدایت هستند مورد تأیید قرار گیرد تا قابل اعتماد باشد. این شکل از هدایت در عالم خارج فقط و فقط یک مصداق دارد و آن هم ادیان ابراهیمی است که به اسلام منتهی میشود. اگر مصداق دیگری موجود بود، آن وقت بین آن دو شک میکردیم ولی چون تنها یک مصداق موجود است، مطمین میشویم که این سلسلهی ادیان همان هدایتی است که خداوند برای ما فرستاده است.
و آخرین پیامبر این هدایتگران محمد بن عبدالله و کتاب آسمانیاش قرآن است و پس از او هم هدایت از طریق ائمه ادامه پیدا میکند.