الموت
دیوانهوار عاشق آن نوری شدم که آن زن در تجربه نزدیک به مرگش توصیف میکرد. من اصلاً آن را ندیدهام اما خیلی جذبش شدهام. اصلاً چند روزی مشتاق مرگ بودم. گرچه باز حالم گرفته شد.
کنت أفکر بالموت فی أیام قدیم
و ما أحلی تلک الأیام
کنت أقول:
ما الحیاة الا الموت و ما أنت الا الحیاة یا موت!
قالت الموت:
الی متی تفرون منی؟
إلی أین تفرون منی؟
الی متی تریدون أن تنسونی؟
الی متی تریدون أن تکذبونی؟
هل أنا إلا بحقیقة؟
هل تعرفون حقیقة إلا أنا؟
تفرون منی و أنا بانتظارکم صباحاً و مساءً
تمر اللیالی و الأنهار
و کل یوم أقول: متی تصلون إلیّ یا بنی آدم؟
رأیت کیف وُلدتم و کیف عشتم و ما سُمّیتم
صبرت و ذکرتکم بأسامیکم کلکم
أنا بانتظارکم...