مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
جمعه, ۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۲:۲۴ ب.ظ

خلأ

می‌خواهم پیش چشمه بروم. بهترین حالت آن است که خودشان هر نقص و خلأی که داریم را پر کنند. اما گویا گاهی باید خودمان به روزنه‌هایمان آگاه شویم تا التیام یابند.

چند سؤال دارم.

یکی این که با این محیط خانه چه کنم؟ آیا واقعا خود خانه چیزی دارد؟ آیا افراد داخل خانه چیزی دارند؟ آیا من چیزی دارم که در خانه بروز پیدا میکند؟ خلاصه هر چه هست میخواهم رازش را بدانم؛ تا رشد کنم. تا راه رشد را بیابم. در خانه آرامش و امنی را تجربه میکنم که غفلت‌آور است. حرم امیر هم امن داشت اما غفلت نداشت. هر لحظه دوست داشتی بیشتری رشد کنی. اما امن خانه مرا راکد میکند. نمیدانم رازش چیست و مشکل دقیقاً از کجاست؟

سوال دوم من شبیه به اولی است. در محل کارم افرادی هستند که اطمینان کامل ندارم و نمیفهمم چه اثری بر من می‌گذارند. گاهی گمان می‌برم که یکی دو نفرشان هستند که اثرات خیلی بدی دارند می‌گذارند. گاهی خیال میکنم خودبینی و غرور و فریب دنیا را می‌چشم. نمیدانم ریشه در این افراد دارد یا چه؟ می‌خواهم رازش را بدانم؛ تا رشد کنم. تا راه رهایی را بیابم و حرکت کنم.

سوال سوم من درباره حفظ و تقویت یک تجربه است. در سفر محبوب که بودم تصورم از زنان و دختران کاملاً عوض شد. میل زیادی نداشتم. گویا جز میل غریزی بدنی چیز دیگری در کار نبود. گویا تا حد زیادی خیالم تمایل نداشت. از آن موقع تا حالا هم تصورم درباره ازدواج تغییر کرده است. ازدواج برایم چندان رنگ و بویی ندارد. می‌دانم و می‌بینم که ازدواج به خودی خود، دردی را دوا نمیکند؛ مگر این که دختر بسیار خوبی یافت شود و با او ازدواج کنم. دختری که وقتی او را می‌بینم روانم را به سوی خدا حرکت دهد. میلم به خوبی‌ها زیاد شود. اثر مثبت بر من بگذارد و باعث رشدم شود. دختری معنوی که حب دنیا در دلش نباشد. دختری که به مرگ فکر می‌کند. دختری که سحرها با خدای خود خلوتی دارد. اگر این ویژگی‌ها نباشد، ازدواج مفت نمی‌ارزد. سوالم این است که چگونه این حس حقیقت‌بینی نسبت به زنان در من بماند و تقویت شود. میخواهم حقیقت زنان و حقیقت علاقه زنان و مردان و رابطه بین‌شان را به من نشان دهند.

سوال چهارمم این است که چگونه موت اختیاری و خلع بدن را تجربه کنم تا بتوانم از این دنیا کامل دل بکنم. بفهمم هیچ ارزشی ندارد و فریب هیچ امر دنیوی را نخورم. از کسی نترسم جز خدا. علاقه کسی را بیخود در دل راه ندهم. خودم را خیلی جدی نگیرم.

سوال پنجمم این است که چگونه طی الأرض کنم تا بتوانم به نجف بروم و زیارت کنم. به کربلا روم و زیارت کنم. اگر زیارتی که امروز در خواب نصیبم شد انقدر لذت‌بخش است، زیارت در بیداری چگونه است؟

سوال ششم این است که چگونه از مقایسه خود با دیگران رها شوم؟ گاه در خلوت‌ترین لحظات این مقایسه رخ میدهد. اگر نیاز است دانش فلسفی بجویم نشانم دهید. اگر نیاز است کاری کنم نشانم دهید.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

خلأ

جمعه, ۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۲:۲۴ ب.ظ

می‌خواهم پیش چشمه بروم. بهترین حالت آن است که خودشان هر نقص و خلأی که داریم را پر کنند. اما گویا گاهی باید خودمان به روزنه‌هایمان آگاه شویم تا التیام یابند.

چند سؤال دارم.

یکی این که با این محیط خانه چه کنم؟ آیا واقعا خود خانه چیزی دارد؟ آیا افراد داخل خانه چیزی دارند؟ آیا من چیزی دارم که در خانه بروز پیدا میکند؟ خلاصه هر چه هست میخواهم رازش را بدانم؛ تا رشد کنم. تا راه رشد را بیابم. در خانه آرامش و امنی را تجربه میکنم که غفلت‌آور است. حرم امیر هم امن داشت اما غفلت نداشت. هر لحظه دوست داشتی بیشتری رشد کنی. اما امن خانه مرا راکد میکند. نمیدانم رازش چیست و مشکل دقیقاً از کجاست؟

سوال دوم من شبیه به اولی است. در محل کارم افرادی هستند که اطمینان کامل ندارم و نمیفهمم چه اثری بر من می‌گذارند. گاهی گمان می‌برم که یکی دو نفرشان هستند که اثرات خیلی بدی دارند می‌گذارند. گاهی خیال میکنم خودبینی و غرور و فریب دنیا را می‌چشم. نمیدانم ریشه در این افراد دارد یا چه؟ می‌خواهم رازش را بدانم؛ تا رشد کنم. تا راه رهایی را بیابم و حرکت کنم.

سوال سوم من درباره حفظ و تقویت یک تجربه است. در سفر محبوب که بودم تصورم از زنان و دختران کاملاً عوض شد. میل زیادی نداشتم. گویا جز میل غریزی بدنی چیز دیگری در کار نبود. گویا تا حد زیادی خیالم تمایل نداشت. از آن موقع تا حالا هم تصورم درباره ازدواج تغییر کرده است. ازدواج برایم چندان رنگ و بویی ندارد. می‌دانم و می‌بینم که ازدواج به خودی خود، دردی را دوا نمیکند؛ مگر این که دختر بسیار خوبی یافت شود و با او ازدواج کنم. دختری که وقتی او را می‌بینم روانم را به سوی خدا حرکت دهد. میلم به خوبی‌ها زیاد شود. اثر مثبت بر من بگذارد و باعث رشدم شود. دختری معنوی که حب دنیا در دلش نباشد. دختری که به مرگ فکر می‌کند. دختری که سحرها با خدای خود خلوتی دارد. اگر این ویژگی‌ها نباشد، ازدواج مفت نمی‌ارزد. سوالم این است که چگونه این حس حقیقت‌بینی نسبت به زنان در من بماند و تقویت شود. میخواهم حقیقت زنان و حقیقت علاقه زنان و مردان و رابطه بین‌شان را به من نشان دهند.

سوال چهارمم این است که چگونه موت اختیاری و خلع بدن را تجربه کنم تا بتوانم از این دنیا کامل دل بکنم. بفهمم هیچ ارزشی ندارد و فریب هیچ امر دنیوی را نخورم. از کسی نترسم جز خدا. علاقه کسی را بیخود در دل راه ندهم. خودم را خیلی جدی نگیرم.

سوال پنجمم این است که چگونه طی الأرض کنم تا بتوانم به نجف بروم و زیارت کنم. به کربلا روم و زیارت کنم. اگر زیارتی که امروز در خواب نصیبم شد انقدر لذت‌بخش است، زیارت در بیداری چگونه است؟

سوال ششم این است که چگونه از مقایسه خود با دیگران رها شوم؟ گاه در خلوت‌ترین لحظات این مقایسه رخ میدهد. اگر نیاز است دانش فلسفی بجویم نشانم دهید. اگر نیاز است کاری کنم نشانم دهید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۰۳
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی