مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۱۵ ق.ظ

دنیا خوشی ندارد

به گمانم در 5 ماه گذشته اولین بار است که انقدر حالم بد است. کلی شکلات تلخ خوردم تا کمی بهتر شوم و تغییر خاصی حاصل نشد. با دوستان می‌گفتیم و می‌خندیدیم ولی بلافاصله پس از خنده باز می‌فهمیدم که دنیا چقدر تیره است. نمی‌دانم علت چیست. از کجا آمده و چرا؟ رشدم در این است که بفهمم از کجا آمده. باید مرور کنم. آن شب تاسوعا که پیش آقای جاودان بودم خیلی به سخنرانی‌ش گوش نمی‌دادم اما روزی‌م این بود که فهمیدم آن موقع چرا حالم خوب نبود و اشکی نداشتم و... . فهمیدم که شب قبل دروغی گفتم و گرچه در حالت عادی دروغ نبود و نوعی توریه بود اما در آن شرایط درست نبود. همین که فهمیدم توبه کردم و حالم آرام آرام برگشت. اما حالا نمی‌دانم مسأله کجاست. کار زشتی را در نقطه‌ی شروع به یاد نمی‌آورم. گرچه در میانه راه چند کار زشت انجام دادم که البته چندان هم اختیاری نبودند. اما در آغاز نفهمیدم چه کرده‌ام. تنها حدسم این است که معاشرت با برخی آدم‌ها دچارم کرده است. چون در دو سه روز گذشته با آدم‌های مختلفی معاشرت طولانی داشتم؛ همدیگر را بغل کردیم. عمیق سخن گفتیم. نمی‌خواهم به دوستان و نزدیکانم و خانواده‌ام سوء ظن داشته باشم اما دلیل دیگری نمی‌یابم. باز باید بیندیشم. اما کاش خدا امشب دوباره نماز شب را روزی‌م کند تا کمی روانم صاف شود. همیشه وقتی روانم صاف و شفاف می‌شود، مسائل را بیشتر می‌فهمم. اصلاً در این یکی دو ماه که در خاک بهشت بودم خیلی مسائل برایم جزئی‌تر و روشن‌تر می‌شد. چه پرسش‌های خوبی نصیبم شد که قبل‌تر اصلاً به آن‌ها فکر نمی‌کردم یا به راحتی از کنارشان رد می‌شدم. امیدوارم باز خدا راه را نشان دهد. باز نوری بدهد که با آن راه بروم. نوراً تمشون به. خدایا ما هم می‌خواهیم مشایة بیاییم! تو راه را نورانی کن.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

دنیا خوشی ندارد

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۱۵ ق.ظ

به گمانم در 5 ماه گذشته اولین بار است که انقدر حالم بد است. کلی شکلات تلخ خوردم تا کمی بهتر شوم و تغییر خاصی حاصل نشد. با دوستان می‌گفتیم و می‌خندیدیم ولی بلافاصله پس از خنده باز می‌فهمیدم که دنیا چقدر تیره است. نمی‌دانم علت چیست. از کجا آمده و چرا؟ رشدم در این است که بفهمم از کجا آمده. باید مرور کنم. آن شب تاسوعا که پیش آقای جاودان بودم خیلی به سخنرانی‌ش گوش نمی‌دادم اما روزی‌م این بود که فهمیدم آن موقع چرا حالم خوب نبود و اشکی نداشتم و... . فهمیدم که شب قبل دروغی گفتم و گرچه در حالت عادی دروغ نبود و نوعی توریه بود اما در آن شرایط درست نبود. همین که فهمیدم توبه کردم و حالم آرام آرام برگشت. اما حالا نمی‌دانم مسأله کجاست. کار زشتی را در نقطه‌ی شروع به یاد نمی‌آورم. گرچه در میانه راه چند کار زشت انجام دادم که البته چندان هم اختیاری نبودند. اما در آغاز نفهمیدم چه کرده‌ام. تنها حدسم این است که معاشرت با برخی آدم‌ها دچارم کرده است. چون در دو سه روز گذشته با آدم‌های مختلفی معاشرت طولانی داشتم؛ همدیگر را بغل کردیم. عمیق سخن گفتیم. نمی‌خواهم به دوستان و نزدیکانم و خانواده‌ام سوء ظن داشته باشم اما دلیل دیگری نمی‌یابم. باز باید بیندیشم. اما کاش خدا امشب دوباره نماز شب را روزی‌م کند تا کمی روانم صاف شود. همیشه وقتی روانم صاف و شفاف می‌شود، مسائل را بیشتر می‌فهمم. اصلاً در این یکی دو ماه که در خاک بهشت بودم خیلی مسائل برایم جزئی‌تر و روشن‌تر می‌شد. چه پرسش‌های خوبی نصیبم شد که قبل‌تر اصلاً به آن‌ها فکر نمی‌کردم یا به راحتی از کنارشان رد می‌شدم. امیدوارم باز خدا راه را نشان دهد. باز نوری بدهد که با آن راه بروم. نوراً تمشون به. خدایا ما هم می‌خواهیم مشایة بیاییم! تو راه را نورانی کن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۵/۱۵
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی