ترس اصلی
تنها از دو چیز میترسم.
یکی حق الناسهایی که در گذشته کردهام و اصلاً نمیدانم چیست که بخواهم جبرانش کنم. شیخ خورشید میگفت برو کارهایی که مخالف آن حق الناسها بوده انجام بده. مثلاً وقتی کسی را مسخره کردهایم یا غیبت کردهایم، خوب است آدم تلاش کند آبروی افراد را حفظ کند. اگر آبرویشان در خطر است، برود و کاری کند تا حفظ شود. اگر کسی تحقیر شده، برود از او دفاع کند.
دوم این آیندهای که پیش رویام است. اصلاً نمیدانم چه میشود. نکند یک روز یک بار بلغزم و مسیری را انتخاب کنم که تا ابد دور برگردانی نداشته باشد و هر روز در سیاهی بیشتر فرو بروم. اما چه راهی جز توکل و توسل وجود دارد؟