مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۵۱ ب.ظ

کمند غزال خیلی زود پوسید

از اول توقع داشتم که روزی بالاخره رها می‌شوم اما خیال نمی‌کردم اینقدر سریع آزادی را ببینم. کلا دو هفته هم طول نکشید. برای خودم خیلی عجیب بود که بدون هیچ ورودی خاصی این همه خیالم درگیر شود. برای خودم نشانه می‌یافتم و با نشانه‌ها عشق می‌کردم. سر فرار هم از عشق نداشتم. در قرآن نشانه می‌یافتم، در هستی، در فجازی، در همه جا. زندگی را برای خودم سخت کرده بودم. در هر زمانی به آهوی مکنون فکر می‌کردم. بعد از صحبت با او تمرکزم بیش از پیش از دست رفت و دیگر همه‌اش به او فکر می‌کردم. دائم پر از اضطراب و در فکر او بودم. اما چند روز پیش که با شیخ خورشید صحبت کردم ناگهان تمام اضطرابم خاموش شد. بدنم آرام گرفت. خیالم آسوده شد. مطمئن شدم که غزال مکنون به دردم نمی‌خورد و من هم به درد او نمی‌خورم. او هنوز خیلی بچه بود و تحت تأثیر شخص خاصی بود و معلوم نبود چه می‌شود. او اینجا نبود و می‌خواست مرا هم با خود ببرد به شهر خودشان. خلاصه به کار هم نمی‌آمدیم. در خواب هم خواستند به من بفهمانند که به درد تو نمی‌خورد. یک بار شب اول مار نارنجی-مشکی دیدم که داشتم با آن بازی میکردم. شب دیگر هم کلاغ سیاهی دیدم که داشتم با آن بازی می‌کردم.

 

این چند روز خیلی برای من خیر داشت. من فهمیدم که علی رغم تصوری که درباره خودم داشتم، چقدر ضعیفم. این فهم باعث حرکت دوباره‌ام شده است. آن هم بعد از آن خودآگاهی از سراشیبی موجود. من فهمیدم که چقدر دنیا تاریک است و من نمی‌دانم کجا باید بروم. لازمه دانستن هم قوی شدن است. از طرفی دیگر میدانم که نمیتوان ناگهان قوی شد و نمیتوان خود را اذیت کرد. شیخ خورشید میگفت باید از همه کارهای بد دوری کنی. چون کارهای بد عمدتاً واقعاً بد هستند. برخلاف کارهای خوب که وسعت و تعدد زیادی دارند و در درجه های مختلف قابل دسته بندی است. ما در معرض هزاران کار خوب هستیم و ممکن است تنها یکی دو تا را انتخاب کنیم اما بدی‌ها خیلی زیاد نیستند. خوبی‌ها را هم تنها آن‌هایی که قطعاً میدانی کار خوب است انجام بده. درباره کارهایی که قرار است خیری به تو برساند اما قطعیت کامل نداری یا در توان خود نمی‌بینی نباید زور بزنی. بلکه باید آن کاری که می‌توانی با حال خوش انجامش دهی، انجام دهی. حتی ممکن است کاری سخت باشد، اما مهم این است که تو با علاقه و عشق انجامش دهی. اگر عشق و علاقه‌ای نداشتی، انجام نده! چرا که ممکن است اثر بد بگذارد. این چند روز فهمیدم که باید برای ازدواج عاقلانه و مصمم عمل کنم. فهمیدم که چقدر سخت است که بفهمی خیر تو در چه چیزی است. این همه روز گذشت و من همیشه دعا می‌کردم که خدایا به من خیر رو نشون بده و اگر به صلاحه ادامه بده و اگر به صلاح نیست زودتر قطع‌ش کن. ولی خیلی اذیت شدم تا فهمیدم. آدم اگر دلش صاف باشد و هوش و حواسش سر جا باشد و خیالش آسوده باشد، راحت تر می‌تواند بفهمد. بعد از این ماجرا فهمیدم چقدر کار هست که می‌توان برای رشد خود کرد. چقدر امید وجود دارد. فهمیدم که چه چیزهای جذابی در عالم هست که ما سراغش نمی‌رویم و دنبال همین تفاخر و تکاثر و زینت‌ها هستیم. شیخ خورشید می‌گفت اگر خواستی کسی را انتخاب کنی برای ازدواج ببین به چیز خوبی علاقه شدید دارد یا نه؟ مثلاً به دانش خاصی علاقه داشته باشه یا به هنر خاصی علاقه واقعی داشته باشه. چون خوبی‌ها همدیگر را جذب می‌کنند. بدی‌ها با هم به مشکل می‌خورند اما خوبی‌ها با هم همراه می‌شوند حتی اگر متفاوت باشند. این خیلی نکته عمیقی است. ابعادش را اگر بفهمیم چقدر خفن می‌شود. من از این فهم‌ها محروم هستم و باید تلاش کنم حکمت به دست آورم. علاقه بیشتری به قرآن پیدا کرده‌ام. البته اراده‌ام خیلی قوی نشده است. از سویی دیگر فهمیدم که اگر به صلاح باشد باید زودتر ازدواج کنم.

 

تصمیم‌م این است که یک بار با شیخ خورشید درباره این که چرا من اینقدر با ضعف گرفتار آهوی مکنون شدم صحبت کنم. تصمیم دیگرم این بود که چله زیارت عاشورا بگیرم برای ازدواج و پیدا شدن مورد مناسب اما دیدم خیلی سخت است و احتمال خیلی زیاد جا می‌زنم. وقتی هم که جا بزنم فقط اعصابم خورد می‌شود. پس چرا به آن ورود کنم؟ اما کار ضعیف‌تری را انجام می‌دهم؛ گناه را چهل روز با دقت کنار می‌گذارم و از ورودی‌های بد دوری می‌کنم. سعی می‌کنم نماز را رها نکنم. زیارت عاشورا را به صورت کوتاه (و نه دستور العمل مفصل آن) هر روز هر زمانی خواستم می‌خوانم و از خود امام حسین می‌خواهم که به لطف و رحمت‌ش نقص چله مرا جبران کند و همین کار کوچک مرا ضریب بدهد و پیش خدا بزرگ نشان دهد. هر چند عمل بزرگ ما هم چیزی نیست اما امام حسین است دیگر. از همین امروز شروع می‌کنم ان‌شاءالله جواب می‌دهد. اگر جواب نداد هم خیالی نیست، چون خود این کار کلی موجب رشد من خواهد شد. انگار دارم خود را رشد می‌دهم حالا در کنارش دعای پیدا شدن دختری مهربان و زیبا و معنوی و خیردوست و ازدواج من با او را هم می‌کنم. ضرر که نمی‌کنم هیچ، سود هم می‌کنم :) چی بهتر از این؟

 

راستی اخیراً چیزی شنیدم از میرزاجوادآقای ملکی تبریزی و آن این که گفت یکی از اساتید خفن‌شان سه کار را از همه چیز برای خود پر خیر تر می‌دید: یکی یونسیه با توجه تمام در سجده‌ی طولانی؛ مثلاً سه ربع یا یک ساعت سجده. دوم 100بار سوره قدر در شب جمعه. سوم 100بار سوره قدر در عصر جمعه. به یونسیه خیلی علاقه دارم. اگر توانستم گاهی چند دقیقه‌ای انجامش میدهم. ریاضات شرعیة همین است دیگر. اما حواسم هست که اگر باعث رنج ناخوشایند شد، متوقفش کنم. فعلاً که حالش را دارم.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

کمند غزال خیلی زود پوسید

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۵۱ ب.ظ

از اول توقع داشتم که روزی بالاخره رها می‌شوم اما خیال نمی‌کردم اینقدر سریع آزادی را ببینم. کلا دو هفته هم طول نکشید. برای خودم خیلی عجیب بود که بدون هیچ ورودی خاصی این همه خیالم درگیر شود. برای خودم نشانه می‌یافتم و با نشانه‌ها عشق می‌کردم. سر فرار هم از عشق نداشتم. در قرآن نشانه می‌یافتم، در هستی، در فجازی، در همه جا. زندگی را برای خودم سخت کرده بودم. در هر زمانی به آهوی مکنون فکر می‌کردم. بعد از صحبت با او تمرکزم بیش از پیش از دست رفت و دیگر همه‌اش به او فکر می‌کردم. دائم پر از اضطراب و در فکر او بودم. اما چند روز پیش که با شیخ خورشید صحبت کردم ناگهان تمام اضطرابم خاموش شد. بدنم آرام گرفت. خیالم آسوده شد. مطمئن شدم که غزال مکنون به دردم نمی‌خورد و من هم به درد او نمی‌خورم. او هنوز خیلی بچه بود و تحت تأثیر شخص خاصی بود و معلوم نبود چه می‌شود. او اینجا نبود و می‌خواست مرا هم با خود ببرد به شهر خودشان. خلاصه به کار هم نمی‌آمدیم. در خواب هم خواستند به من بفهمانند که به درد تو نمی‌خورد. یک بار شب اول مار نارنجی-مشکی دیدم که داشتم با آن بازی میکردم. شب دیگر هم کلاغ سیاهی دیدم که داشتم با آن بازی می‌کردم.

 

این چند روز خیلی برای من خیر داشت. من فهمیدم که علی رغم تصوری که درباره خودم داشتم، چقدر ضعیفم. این فهم باعث حرکت دوباره‌ام شده است. آن هم بعد از آن خودآگاهی از سراشیبی موجود. من فهمیدم که چقدر دنیا تاریک است و من نمی‌دانم کجا باید بروم. لازمه دانستن هم قوی شدن است. از طرفی دیگر میدانم که نمیتوان ناگهان قوی شد و نمیتوان خود را اذیت کرد. شیخ خورشید میگفت باید از همه کارهای بد دوری کنی. چون کارهای بد عمدتاً واقعاً بد هستند. برخلاف کارهای خوب که وسعت و تعدد زیادی دارند و در درجه های مختلف قابل دسته بندی است. ما در معرض هزاران کار خوب هستیم و ممکن است تنها یکی دو تا را انتخاب کنیم اما بدی‌ها خیلی زیاد نیستند. خوبی‌ها را هم تنها آن‌هایی که قطعاً میدانی کار خوب است انجام بده. درباره کارهایی که قرار است خیری به تو برساند اما قطعیت کامل نداری یا در توان خود نمی‌بینی نباید زور بزنی. بلکه باید آن کاری که می‌توانی با حال خوش انجامش دهی، انجام دهی. حتی ممکن است کاری سخت باشد، اما مهم این است که تو با علاقه و عشق انجامش دهی. اگر عشق و علاقه‌ای نداشتی، انجام نده! چرا که ممکن است اثر بد بگذارد. این چند روز فهمیدم که باید برای ازدواج عاقلانه و مصمم عمل کنم. فهمیدم که چقدر سخت است که بفهمی خیر تو در چه چیزی است. این همه روز گذشت و من همیشه دعا می‌کردم که خدایا به من خیر رو نشون بده و اگر به صلاحه ادامه بده و اگر به صلاح نیست زودتر قطع‌ش کن. ولی خیلی اذیت شدم تا فهمیدم. آدم اگر دلش صاف باشد و هوش و حواسش سر جا باشد و خیالش آسوده باشد، راحت تر می‌تواند بفهمد. بعد از این ماجرا فهمیدم چقدر کار هست که می‌توان برای رشد خود کرد. چقدر امید وجود دارد. فهمیدم که چه چیزهای جذابی در عالم هست که ما سراغش نمی‌رویم و دنبال همین تفاخر و تکاثر و زینت‌ها هستیم. شیخ خورشید می‌گفت اگر خواستی کسی را انتخاب کنی برای ازدواج ببین به چیز خوبی علاقه شدید دارد یا نه؟ مثلاً به دانش خاصی علاقه داشته باشه یا به هنر خاصی علاقه واقعی داشته باشه. چون خوبی‌ها همدیگر را جذب می‌کنند. بدی‌ها با هم به مشکل می‌خورند اما خوبی‌ها با هم همراه می‌شوند حتی اگر متفاوت باشند. این خیلی نکته عمیقی است. ابعادش را اگر بفهمیم چقدر خفن می‌شود. من از این فهم‌ها محروم هستم و باید تلاش کنم حکمت به دست آورم. علاقه بیشتری به قرآن پیدا کرده‌ام. البته اراده‌ام خیلی قوی نشده است. از سویی دیگر فهمیدم که اگر به صلاح باشد باید زودتر ازدواج کنم.

 

تصمیم‌م این است که یک بار با شیخ خورشید درباره این که چرا من اینقدر با ضعف گرفتار آهوی مکنون شدم صحبت کنم. تصمیم دیگرم این بود که چله زیارت عاشورا بگیرم برای ازدواج و پیدا شدن مورد مناسب اما دیدم خیلی سخت است و احتمال خیلی زیاد جا می‌زنم. وقتی هم که جا بزنم فقط اعصابم خورد می‌شود. پس چرا به آن ورود کنم؟ اما کار ضعیف‌تری را انجام می‌دهم؛ گناه را چهل روز با دقت کنار می‌گذارم و از ورودی‌های بد دوری می‌کنم. سعی می‌کنم نماز را رها نکنم. زیارت عاشورا را به صورت کوتاه (و نه دستور العمل مفصل آن) هر روز هر زمانی خواستم می‌خوانم و از خود امام حسین می‌خواهم که به لطف و رحمت‌ش نقص چله مرا جبران کند و همین کار کوچک مرا ضریب بدهد و پیش خدا بزرگ نشان دهد. هر چند عمل بزرگ ما هم چیزی نیست اما امام حسین است دیگر. از همین امروز شروع می‌کنم ان‌شاءالله جواب می‌دهد. اگر جواب نداد هم خیالی نیست، چون خود این کار کلی موجب رشد من خواهد شد. انگار دارم خود را رشد می‌دهم حالا در کنارش دعای پیدا شدن دختری مهربان و زیبا و معنوی و خیردوست و ازدواج من با او را هم می‌کنم. ضرر که نمی‌کنم هیچ، سود هم می‌کنم :) چی بهتر از این؟

 

راستی اخیراً چیزی شنیدم از میرزاجوادآقای ملکی تبریزی و آن این که گفت یکی از اساتید خفن‌شان سه کار را از همه چیز برای خود پر خیر تر می‌دید: یکی یونسیه با توجه تمام در سجده‌ی طولانی؛ مثلاً سه ربع یا یک ساعت سجده. دوم 100بار سوره قدر در شب جمعه. سوم 100بار سوره قدر در عصر جمعه. به یونسیه خیلی علاقه دارم. اگر توانستم گاهی چند دقیقه‌ای انجامش میدهم. ریاضات شرعیة همین است دیگر. اما حواسم هست که اگر باعث رنج ناخوشایند شد، متوقفش کنم. فعلاً که حالش را دارم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۰۹
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی