مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
جمعه, ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۲۲ ب.ظ

عجب فتادن مرد است در کمند غزال

ناامید نیستم. اما می‌دانم در سراشیبی افتاده‌ام. سقوطی با شیب ملایم و نامحسوس. اگر نامحسوس نبود که چند ماه پیش می‌فهمیدم. بارها خود را در دره دیدم اما خیال کردم فقط این چند لحظه است و قرار است برگردم به قله. حالا اما مطمئن شده‌ام که در سرازیری‌ام و اگر زودتر ترمز نکنم و دوربرگردان را پیدا نکنم، بد عاقبتی پیش روی‌ام است.

چند روزی است که آهوی مکنون به خیالم ورود کرده. آهوی مکنون خود نمی‌داند در دل من چه خبر است؛ هیچ کس دیگر هم نمی‌داند. حتی خودم هم نمی‌فهمم چرا انقدر به او فکر می‌کنم. من که هنوز شناختی از او ندارم. احتمالاً بیشتر کار آن تفأل و آن شبی است که پس از آن تفأل خیلی او را خیال کردم و غرق در حسی آشنا شدم. همه آیات نعمات بهشت بود و خصوصاً رسید به آن جا که می‌گفت: و حور عین، کأمثال اللؤلؤ المکنون، جزاءً بما کانوا یعملون... و فرش مرفوعة، انا انشأناهنّ انشاءً، فجعلناهنّ أبکاراً، عرباً أتراباً.

این خیال بدجور دارد آسیب می‌زند. باید زودتر پرونده‌اش مشخص شود. این خیال هم در سرازیر شدنم بی‌تأثیر نیست.

سور مسبحات را ترک نکرده‌ام؛ اما حالم مثل گذشته نیست. استقامت بیشتری می‌طلبد و مهمترین قضیه این است که آن شب چرا به شیخ خورشید ماجرا را نگفتم؟ حدس اصلی من آن است که فریب خوردم. من خود را در سقوط می‌دیدم. همان شب من را سحر بیدار کردند و حال خوشی پیدا کردم. همین باعث شد که فریب بخورم و خیال کنم، دوربرگردان را یافته‌ام. اما به نظر می‌رسد اتفاقاً فریبی بود تا من از شیخ خورشید سؤالی نکنم. همین هم شد. بعد یکی دو روز همچنان حالم خوش بود تا رسید به آن شب اشتباهی. شبی که و اذا رأوا تجارة أو لهواً انفضوا الیها و ترکوک قائماً. چه بسا اگر پیامبر سر کوچه ایستاده بود من او را ایستاده رها می‌کردم تا چند دست بیشتر بازی کنم با بچه‌ها. از این بچه‌ها در مواقع این چنینی باید دوری کنم چرا که از همنشینی با آن‌ها در اغلب موارد نتیجه‌ی بدی گرفتم. دقیقاً از فردای آن شب‌نشینی خیلی اوضاع به هم ریخت. اوایلش خیلی بد نبود اما پس از آن خواب تا غروب و پس از آن، قبل از خواب شب. دیگر حالم خراب شد. الان هم دو روز می‌گذرد ولی حالم خوب نیست. استرس بیولوژیک دارم. از آن‌هایی که علت بیرونی مشخص ندارد و ریشه در وضعیت بد خواب و... دارد و اگر علت بیرونی ایجاد شود، استرس چند برابر می‌شود. درست نمی‌توانم نماز بخوانم و حال کار خاصی ندارم. البته طیفی باید دید. گفتم، هنوز امید دارم. ناامید نشده‌ام. اما می‌دانم کارم خیلی سخت شده است. نباید فریب آن چند مورد را می‌خوردم. آن شب شهد تلخ را مزه نمی‌کردم. آن روز و شب نمی‌نشستم فیلم ببینم. آن شب همنشین آن بچه‌ها نمی‌شدم. آن روز فریب چند ساعت حال خوش را نمی‌خوردم. حتی اگر باز حالم خوب شد، باید از شیخ سؤال کنم که چه باید کرد. پس اولین کار همین سؤال کردن از شیخ است. دیگر کارها را هم که خود می‌دانی. از همنشین بد دوری کن. همنشین خوب طلب کن. قبل از هر عملی تأمل کن و با اراده و خیرخواهانه انتخاب کن. ورودی‌های ذهنی را کنترل کن: فیلم و سریال نبین.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

عجب فتادن مرد است در کمند غزال

جمعه, ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۲۲ ب.ظ

ناامید نیستم. اما می‌دانم در سراشیبی افتاده‌ام. سقوطی با شیب ملایم و نامحسوس. اگر نامحسوس نبود که چند ماه پیش می‌فهمیدم. بارها خود را در دره دیدم اما خیال کردم فقط این چند لحظه است و قرار است برگردم به قله. حالا اما مطمئن شده‌ام که در سرازیری‌ام و اگر زودتر ترمز نکنم و دوربرگردان را پیدا نکنم، بد عاقبتی پیش روی‌ام است.

چند روزی است که آهوی مکنون به خیالم ورود کرده. آهوی مکنون خود نمی‌داند در دل من چه خبر است؛ هیچ کس دیگر هم نمی‌داند. حتی خودم هم نمی‌فهمم چرا انقدر به او فکر می‌کنم. من که هنوز شناختی از او ندارم. احتمالاً بیشتر کار آن تفأل و آن شبی است که پس از آن تفأل خیلی او را خیال کردم و غرق در حسی آشنا شدم. همه آیات نعمات بهشت بود و خصوصاً رسید به آن جا که می‌گفت: و حور عین، کأمثال اللؤلؤ المکنون، جزاءً بما کانوا یعملون... و فرش مرفوعة، انا انشأناهنّ انشاءً، فجعلناهنّ أبکاراً، عرباً أتراباً.

این خیال بدجور دارد آسیب می‌زند. باید زودتر پرونده‌اش مشخص شود. این خیال هم در سرازیر شدنم بی‌تأثیر نیست.

سور مسبحات را ترک نکرده‌ام؛ اما حالم مثل گذشته نیست. استقامت بیشتری می‌طلبد و مهمترین قضیه این است که آن شب چرا به شیخ خورشید ماجرا را نگفتم؟ حدس اصلی من آن است که فریب خوردم. من خود را در سقوط می‌دیدم. همان شب من را سحر بیدار کردند و حال خوشی پیدا کردم. همین باعث شد که فریب بخورم و خیال کنم، دوربرگردان را یافته‌ام. اما به نظر می‌رسد اتفاقاً فریبی بود تا من از شیخ خورشید سؤالی نکنم. همین هم شد. بعد یکی دو روز همچنان حالم خوش بود تا رسید به آن شب اشتباهی. شبی که و اذا رأوا تجارة أو لهواً انفضوا الیها و ترکوک قائماً. چه بسا اگر پیامبر سر کوچه ایستاده بود من او را ایستاده رها می‌کردم تا چند دست بیشتر بازی کنم با بچه‌ها. از این بچه‌ها در مواقع این چنینی باید دوری کنم چرا که از همنشینی با آن‌ها در اغلب موارد نتیجه‌ی بدی گرفتم. دقیقاً از فردای آن شب‌نشینی خیلی اوضاع به هم ریخت. اوایلش خیلی بد نبود اما پس از آن خواب تا غروب و پس از آن، قبل از خواب شب. دیگر حالم خراب شد. الان هم دو روز می‌گذرد ولی حالم خوب نیست. استرس بیولوژیک دارم. از آن‌هایی که علت بیرونی مشخص ندارد و ریشه در وضعیت بد خواب و... دارد و اگر علت بیرونی ایجاد شود، استرس چند برابر می‌شود. درست نمی‌توانم نماز بخوانم و حال کار خاصی ندارم. البته طیفی باید دید. گفتم، هنوز امید دارم. ناامید نشده‌ام. اما می‌دانم کارم خیلی سخت شده است. نباید فریب آن چند مورد را می‌خوردم. آن شب شهد تلخ را مزه نمی‌کردم. آن روز و شب نمی‌نشستم فیلم ببینم. آن شب همنشین آن بچه‌ها نمی‌شدم. آن روز فریب چند ساعت حال خوش را نمی‌خوردم. حتی اگر باز حالم خوب شد، باید از شیخ سؤال کنم که چه باید کرد. پس اولین کار همین سؤال کردن از شیخ است. دیگر کارها را هم که خود می‌دانی. از همنشین بد دوری کن. همنشین خوب طلب کن. قبل از هر عملی تأمل کن و با اراده و خیرخواهانه انتخاب کن. ورودی‌های ذهنی را کنترل کن: فیلم و سریال نبین.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۲۵
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی