مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۷ ب.ظ

ادراک برتر بودن

امروز پس از این که احمقانه و ناتوانانه به خاطر یک امتحان درسی دانشگاه استرس فراوان گرفتم و دست و پایم یخ کرد و زیر بغلم عرق کرد، کمی خلوت کردم. از دیروز عصر آدم بدی شده بودم. سحر هم نتوانستم بیدار شوم. جالب است که آدمی لحظه‌ی شروع بد شدن را مثل لحظه ی شروع خواب به یاد نمی آورد. شاید اشتراک آن ها در غفلت، علت این امر باشد. وقتی آدم بدی میشوی، غافلی. و غفلت معلوم نیست از کجا شروع میشود. فقط یکهو به خود می آیی و می بینی غافل بوده ای. اما در غفلت کارهایی کرده ای که اثرش مانده و دیگر نمیتوان به راحتی از بد بودن دست کشید، حتی اگر بیدار شده باشی و از غفلت رها. دیروز پس از این که به طرزی حیرت آور و شرم‌آلود سر پدرم داد زدم، یکهو بیدار شدم. فهمیدم که چند لحظه ی قبل را در غفلت بوده ام. اما هنوز نفهمیدم از کجا شروع شد. میدانم که وقتی در مغازه بودم هم غفلت داشتم و کمی وارد لج بازی و مراء با مادرم شدم. اما نمیدانم از کجا شروع شد. پس از این که بیدار شدم، دیدم هر چه میخواهم، نمیتوانم جبران کنم. دیدم اصلا نمیتوانم از پدرم عذرخواهی کنم. امیدوارم خدا آنقدر به من فرصت بدهد که بتوانم عذرخواهی کنم. بتوانم خود را دلش جا بدهم. امروز هم بعد از این که متوجه شدم منابع درس امتحان را ندارم باز از غفلت در آمدم. اما نمیدانم چکار باید کرد. فقط کمی که فکر کردم فهمیدم عجب دردی دارم. عجب نقص احمقانه ای دارم.

 

با خود گفتم چه چیز باعث میشود که در این میان استرس بگیرم؟ دیدم چیزی جز ترس از دست دادن آبرو نیست. کمی شکافتمش. دیدم این است که من میترسم که نکند آن استاد بفهمد من چیزی نمیدانم و در این درس کاهلی کرده ام. و از سویی خود را در حالتی تصور میکنم که در درس کاهلی نکرده ام و آن چه مربوط به درس است را میدانم. وقتی این حالت را خیال میکنم، غرق در فرح میشوم. تصور کن استاد از تو تعریف کند. در مقابل بقیه از تو تعریف کند. خیلی حال میدهد. فکر کن به تو بگوید چقدر خوب فهمیدی درس را. خیلی لذت میبری. بیشتر که فکر میکنم میبینم پشت این لذت و آن رنج، همان برتری خواهی نهفته است. اما این بار فقط دست پیدا کردن به برتری نیست. اصلا برتری واقعی محل بحث نیست، دل آدمی به یک مجاز از آن برتری راضی میشود. وای بر این همه ضعف و عجز و جهل. یعنی پیش خود که فکر میکنم میبینم صرف نادانی و کاهلی من را اذیت نمیکند (هر چند این طور اذیت کردن که فقط موجب یأس و ترمز شود، مطلوب هم نیست) بلکه این که این نادانی و کاهلی در یک ارتباط اجتماعی نمایان شود اذیت کننده است. انگار مهم این است که در نظر افراد من بالا و برتر به نظر بیایم نه این که واقعا برتر باشم. اساسا این که دنبال این باشیم که واقعا برتر باشیم، خودش مذموم است. حالا این چه مصیبتی است که آدمی دنبال این میرود که صرفا در نظر افراد دیگر بالا و برتر جلوه داده شویم ولو نیستیم.

 

علاج چیست؟ فعلا همین تأمل را میدانم و البته مهیا کردن زمینه های زیستی و ذهنی و عمل به آن چه میدانم.

 

البته شاید اصلا این تخیل برتر بودن و در یک رابطه اجتماعی یک برتری ذهنی داشتن، همان برتری جویی واقعی است. یعنی در برتری جویی واقعی هم ما در واقع در لایه ای از ادراک میخواهیم خیال کنیم که برتریم. در رابطه اجتماعی این که دیگران فکر کنند تو بالا و برتر هستی، زمینه را مهیا میکند که تو تخیلی درباره برتر بودن خود کنی. در گونه های دیگر برتری جویی هم همین است. یعنی هیچکس در حقیقت که از کس دیگر بالاتر نمیرود وقتی همه یک هستی دارند. حقیقت و وجود، بسیط و غیرقابل مقایسه با غیر است. اما ما برای نفس خودمان توانایی تخیل برتر بودن را داریم. خیال میکنیم که چیزهایی هست که میتواند ما را برتر کند. مثلا ثروت. مثلا قدرت. مثلا دانش. فکر میکنیم آن کسی که قدرت دارد، واقعا برتر است. حقیقتا که برتر نیست. صرفا در لایه ای از ادراک، این توجه به برتری را می یابیم و با آن خوشیم. و این حالتی که برای من دست داد، نوعی مجاز در مجاز است. یعنی اولا نفس کاهل نبودن و دانا بودن، برتری نیست. ثانیاً این که دیگران فکر کنند تو دانایی و کاهل نیستی هم خود بی اصالت است. که این دومی خیلی بدتر است گرچه بدی و پستی‌ش آشکارتر است. دروغین بودنش واضح‌تر است.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

ادراک برتر بودن

شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۷ ب.ظ

امروز پس از این که احمقانه و ناتوانانه به خاطر یک امتحان درسی دانشگاه استرس فراوان گرفتم و دست و پایم یخ کرد و زیر بغلم عرق کرد، کمی خلوت کردم. از دیروز عصر آدم بدی شده بودم. سحر هم نتوانستم بیدار شوم. جالب است که آدمی لحظه‌ی شروع بد شدن را مثل لحظه ی شروع خواب به یاد نمی آورد. شاید اشتراک آن ها در غفلت، علت این امر باشد. وقتی آدم بدی میشوی، غافلی. و غفلت معلوم نیست از کجا شروع میشود. فقط یکهو به خود می آیی و می بینی غافل بوده ای. اما در غفلت کارهایی کرده ای که اثرش مانده و دیگر نمیتوان به راحتی از بد بودن دست کشید، حتی اگر بیدار شده باشی و از غفلت رها. دیروز پس از این که به طرزی حیرت آور و شرم‌آلود سر پدرم داد زدم، یکهو بیدار شدم. فهمیدم که چند لحظه ی قبل را در غفلت بوده ام. اما هنوز نفهمیدم از کجا شروع شد. میدانم که وقتی در مغازه بودم هم غفلت داشتم و کمی وارد لج بازی و مراء با مادرم شدم. اما نمیدانم از کجا شروع شد. پس از این که بیدار شدم، دیدم هر چه میخواهم، نمیتوانم جبران کنم. دیدم اصلا نمیتوانم از پدرم عذرخواهی کنم. امیدوارم خدا آنقدر به من فرصت بدهد که بتوانم عذرخواهی کنم. بتوانم خود را دلش جا بدهم. امروز هم بعد از این که متوجه شدم منابع درس امتحان را ندارم باز از غفلت در آمدم. اما نمیدانم چکار باید کرد. فقط کمی که فکر کردم فهمیدم عجب دردی دارم. عجب نقص احمقانه ای دارم.

 

با خود گفتم چه چیز باعث میشود که در این میان استرس بگیرم؟ دیدم چیزی جز ترس از دست دادن آبرو نیست. کمی شکافتمش. دیدم این است که من میترسم که نکند آن استاد بفهمد من چیزی نمیدانم و در این درس کاهلی کرده ام. و از سویی خود را در حالتی تصور میکنم که در درس کاهلی نکرده ام و آن چه مربوط به درس است را میدانم. وقتی این حالت را خیال میکنم، غرق در فرح میشوم. تصور کن استاد از تو تعریف کند. در مقابل بقیه از تو تعریف کند. خیلی حال میدهد. فکر کن به تو بگوید چقدر خوب فهمیدی درس را. خیلی لذت میبری. بیشتر که فکر میکنم میبینم پشت این لذت و آن رنج، همان برتری خواهی نهفته است. اما این بار فقط دست پیدا کردن به برتری نیست. اصلا برتری واقعی محل بحث نیست، دل آدمی به یک مجاز از آن برتری راضی میشود. وای بر این همه ضعف و عجز و جهل. یعنی پیش خود که فکر میکنم میبینم صرف نادانی و کاهلی من را اذیت نمیکند (هر چند این طور اذیت کردن که فقط موجب یأس و ترمز شود، مطلوب هم نیست) بلکه این که این نادانی و کاهلی در یک ارتباط اجتماعی نمایان شود اذیت کننده است. انگار مهم این است که در نظر افراد من بالا و برتر به نظر بیایم نه این که واقعا برتر باشم. اساسا این که دنبال این باشیم که واقعا برتر باشیم، خودش مذموم است. حالا این چه مصیبتی است که آدمی دنبال این میرود که صرفا در نظر افراد دیگر بالا و برتر جلوه داده شویم ولو نیستیم.

 

علاج چیست؟ فعلا همین تأمل را میدانم و البته مهیا کردن زمینه های زیستی و ذهنی و عمل به آن چه میدانم.

 

البته شاید اصلا این تخیل برتر بودن و در یک رابطه اجتماعی یک برتری ذهنی داشتن، همان برتری جویی واقعی است. یعنی در برتری جویی واقعی هم ما در واقع در لایه ای از ادراک میخواهیم خیال کنیم که برتریم. در رابطه اجتماعی این که دیگران فکر کنند تو بالا و برتر هستی، زمینه را مهیا میکند که تو تخیلی درباره برتر بودن خود کنی. در گونه های دیگر برتری جویی هم همین است. یعنی هیچکس در حقیقت که از کس دیگر بالاتر نمیرود وقتی همه یک هستی دارند. حقیقت و وجود، بسیط و غیرقابل مقایسه با غیر است. اما ما برای نفس خودمان توانایی تخیل برتر بودن را داریم. خیال میکنیم که چیزهایی هست که میتواند ما را برتر کند. مثلا ثروت. مثلا قدرت. مثلا دانش. فکر میکنیم آن کسی که قدرت دارد، واقعا برتر است. حقیقتا که برتر نیست. صرفا در لایه ای از ادراک، این توجه به برتری را می یابیم و با آن خوشیم. و این حالتی که برای من دست داد، نوعی مجاز در مجاز است. یعنی اولا نفس کاهل نبودن و دانا بودن، برتری نیست. ثانیاً این که دیگران فکر کنند تو دانایی و کاهل نیستی هم خود بی اصالت است. که این دومی خیلی بدتر است گرچه بدی و پستی‌ش آشکارتر است. دروغین بودنش واضح‌تر است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۱۲
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی