إن ذلک من عزم الامور؟
دو راهه شدم...
واقعا انقدر سخت است پایبند بودن به امری خوشایند که حتی نیاز نیست صبر کنی تا نتیجه بدهد. از همان ابتدا نتیجه میدهد؟ واقعا انقدر سخت است که با وجود این که خواب کافی داشتهای، دم سحر بیدار شوی؟ حتی خودشان بیدارت هم میکنند. قبل از این که ساعت زنگ بخورد، خودشان بیدارت کردند. اما تو چرا بیدار نمیشوی؟ مگر ندیدی اثرات خوبش را؟ هر کار خوبی که بخواهی بکنی، نیازمند این بیدار بودن در صبح هستی. مثل تمام دیگر امور مربوط به جسم. اما تو نمیکنی. چرا؟ و دقیقا چند دقیقه بعد از این که بیدار نمیشوی عذاب وجدان میگیری و خود را سرزنش میکنی. خود را همه جوره بد میبینی و میخواهی از واقعیت فرار کنی. لذا میخوابی. و هر چه بیدار میشوی باز میخوابی. چون نمیخواهی با واقعیت روبرو شوی.
از طرفی اگر همینطور که الان هستم، بخواهم هی خود را سرزنش کنم، به یأس مفرط دچار میشوم که همین الان هم اندکی مأیوسم. از سویی دیگر اگر بخواهم بیخیال این اشتباه خود شوم، پس چه چیز قرار است مرا مجبور کند که بیدار شوم. از سویی دیگر اگر سراغ شهد شیراز روم، میدانم که جز اندکی خوشی و بعد آشفتهتر شدن خیال چیزی نصیبم نمیشود. و اگر این کار را هم بکنم، خطر یأس بیش از گذشته سراغم می آید. این است که میگویم دو راهه شدم. چه بسا چندراهه شدم.
البته. اگر خواب از ترس روبرو شدن با واقعیت «خودم» است، پس چرا با خود مواجه نشوم؟ اگر در بیداری از خود فرار نکنم و به دنبال مواجه شدن با خود باشم، لابد در خواب و بیداری هم از خود فرار نمیکنم. اما مواجه شدن با خود یعنی چه؟
برای پاسخ به این سوال باید لحظاتی که میخواهم از خود فرار کنم را به یاد بیاورم. مثلا امروز صبح چرا میخواستم از خود فرار کنم و بخوابم؟ چرا میخواستم مست باشم و نه هشیار؟ چون دیدن این صحنه که من «نتوانستم» از خواب بیدار شوم برایم زجرآور بود. یا آن زمان که جیغ درون میکشیدم و در مسیر الوند بودم، علت چه بود؟ یادم نیست. یا آن زمان که در طالقانی جیغ درون میکشیدم برای چه بود؟ علتش این بود که بدم می آمد از این که کسی مرا تحقیر کند و نتوانم خود را بالا بکشم. آن روز تحقیر شده بودم و نمیتوانستم پاسخی درخور بدهم. در همه موارد نوعی عجز بود. عجز زجرآور. اکثر مواردی که مرا به شهد میکشاند هم نوعی زجر و عجز و یأس آمیخته است. به نظر میرسد تنها راه رهایی از یأس، توجه نکردن به ناتوانی ها است. اما اگر به ناتوانی ها توجه نکنیم، متکبر و مغرور میشویم. اگر به ناتوانی ها توجه کنیم، مأیوس میشویم. مشکل کجا است؟ چه باید کرد؟
رحمت خدا. تنها پاسخ اطمینانبخش، رحمت خدا است. رحمت هستیبخش انحصاری خدا. تنها چیزی که میتواند با ناتوانی و توانمندی انسان جمع شود و هم یأس و هم تکبر را دور بزند، رحمت تام خدا است. رحمتی که اگر نبود هیچ چیز نبود.
اما برای چشیدن رحمت خدا شاید باید خوب بود. شاید لازم باشد که از خود فرار نکنیم. یعنی فارغ از این که مواجهه با خود یعنی چه، فرار کردن را انتخاب نکنیم. یعنی خود را غرق در هیچ لذتی نکنیم آن چنان که مست شویم. نه شهد. نه خوراکی های خوشمزه. نه خواب. نه خنده ها و خوشی های جمع های دوستی به طور افراطی. اگر فرار کردن را بگذاریم کنار، حداقل راه برای مواجهه با خود باز میشود. الان که کمی در خود تأمل میکنم. میبینم که علت فرار، همان خودمان است. یعنی خود را که واقعا میبینیم میفهمیم که چقدر موجود بدی هستیم و سعی میکنیم از خود فرار کنیم. یعنی فقط عجز نیست. چه مواقع بسیاری که عجز را چشیده ایم و دچار یأس نشدیم. اما مواجه شدن با بد بودن خود، عامل یأس و فرار است. و وقتی مواجه میشویم باید خوب شویم. همان لحظه که با خود مواجه میشویم به جای فرار باید سعی در این کنیم که خوب شویم. وقتی میبینی صفت بدی در تو وجود دارد، آن را در عمق وجودت خوب کن. یعنی به آن گرایش درونی ات به خوبی توجه کن. هی به یاد بیاور که خوبی کردن چقدر خوب است. به یاد بیاور که عفو و گذشت چه زیبا است. به یاد بیاور که مسخره نکردن چقدر قشنگ است. شیخ خورشید را به یاد بیاور که چه زیبا رفتار میکرد. چه زیبا برتری جویی را در نطفه خفه میکرد. او را به یاد آور که چه زیبا شهد را دور میکرد از تو. او را به یاد آور که چه زیبا از خودنمایی و تحقیر دیگران دوری میکرد. و البته الله اکبر. چقدر زیبا است این خوب بودن. فیلم و داستان و شعر درباره خوبی چشیدن هم باعث میشود آدم به گرایش درونی ش نسبت به خوبی توجه کند به جای مستی و غفلت و فرار کردن از واقعیت. و هر لحظه برای توجه به خوبی ها خوب است. گرچه برخی اوقات این کار راحت تر رخ میدهد. امید دارم که صبح فردا دم سحر بیدار شوم و با قدرت بیشتری زندگی کنم. اما اگر بیدار نشدم هم غصه ندارد. هر موقع که بیدار شدم، بیدار میشوم. امروز را دریاب که خیلی مانده. و تو میتوانی ولو اندک به گرایش های خوب درون توجه کنی.