برتریجویی و چند اشتباه
چند روزی است که نشانههای افسردگی فراوانی دارم. علتش هم نمیدانم چیست. از وقتی از آندلس آمدهام افسردگی فراوانی مرا در بر گرفته. اما هر چه فکر میکنم نمیفهمم ناشی از چیست.
اما در این چند روز مسائل جالبی هم برایم نمایان شد و در بعضی موارد پاسخ های جالبی هم گرفتم. اما همچنان وجوهی مبهم هست که برخی را میخواهم الان منظمتر کنم.
گاهی حواسمان نیست و برتریجویی را با توجه به نقص و عیب افراد یکی میگیریم. گرچه این دو با هم نسبت وثیقی دارند اما باید توجه کنیم که یکی نیستند. آن لحظه که ناخواسته به نقص و بدی و عیب فردی متوجه میشویم، اشتباه است که این مواجهه را برابر با برتریجویی بگیریم و پاسخ را در عدم توجه به نقص و بدی و عیب بیابیم. البته در مواردی لازم است که فقط بیتوجهی کنیم و واقعا به آن فکر نکنیم اما در مواردی لازم است که بتوانیم واکنش درست داشته باشیم. در خیلی موارد نمیدانم واکنش درست چیست که امید دارم با عمل به آن چه میدانم، آن چه نمیدانم را بیاموزم.
گاهی حواسمان نیست و برتریجویی را با تلاش برای رشد و تعالی یکی میگیریم. با این اشتباه عملاً خود را به نحوی که شایستهاش نیستیم سرزنش میکنیم. خود را از حرکت بازمیداریم و در جا میزنیم و در چرخهی سکون-پشیمانی رها میشویم. مشابه هم خلط، یکی دانستن برتریجویی و برتر بودن است. با این اشتباه هم دچار سکون مضری میشویم. مثلاً برای این که در علم از دیگران برتر نباشیم، سراغ سوالاتمان نرویم. گرچه همانطور که این اشتباه ممکن است رخ دهد، برعکس این هم ممکن است باشد و ما فکر کنیم که داریم برای یافتن سوال خودمان علم را میآموزیم غافل از این که به دنبال برتری بر دیگران بودهایم.
گاهی حواسمان نیست و برتریجویی را با لذت و رضایت یکی میانگاریم. فکر میکنیم این که من به دنبال لذت و رضایت هستم دارم برتریجویی میکنم. این هم باز ما را به سکون وادار میکند و در چرخه سکون-پشیمانی رها.
البته در همه موارد ممکن است ما با خود صادق نباشیم و تماماً برعکس اشتباه کنیم. یعنی فکر کنیم این میل و نیتی که در من فعال است در فلان کار، برتریجویانه نیست در صورتی که کاملاً برتریجویانه است.
اعوذ بالله.
یکی از پیچیدهترین و بدترین موارد برتریجویی، برتریجویی متناقض است که خود نوعی از برتریجویی پنهان است. ماجرا از این قرار است: تو ذهنت را آماده میکنی که نسبت به هر عمل و نیت و سخن برتریجویانه حساس شود. یا به هر شکلی ذهنت آمادهی این میشود. تا زمانی که به خودت مینگری همه چیز خوب است. اما تو به ذهنت یاد ندادهای که فقط در یافتن برتریجوییهای خودت حساس باشد و اگر در دیگران این برتریجویی را دید، مغرور نشود که چقدر من خوبم که مثل این فرد برتریجو و عیبجو نیستم. مثلا همین چند روز پیش مادر و پدرم سر سفره بودند و شروع کردند از کسانی گفتند که روزه نمیگیرند. گفتند آدمها خیلی ها روزه نمیگیرند. من ناگهان پیش خودم دچار این برتریجویی متناقض شدم. زود هشیار شدم اما واقعیت این است که نمیدانستم باید چه کنم. الان باید بحث را عوض کنم؟ باید جوابشان را بدهم؟ باید خشمگین شوم؟ باید تنها بیتوجهی کنم؟ هنوز هم نمیدانم که در موقعیت مشابه باید چه کنم؟
به نظرم همین آگاه بودن کافی باشه، آدم وقتی از چیزی آگاهه می تونه کنترلش کنه...
البته من این برتری جویی رو وقتی دارم که یه نفر از موفقیتش یا از داشته هاش خوشحاله، میل دارم سرکوبش کنم و خودم رو برتر نشون بدم تا اون خوشحالی رو ازش بگیرم. خدا ازم نگذره