مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۰۶ ق.ظ

آگاهی محدود! پس کجاست لنهدینهم سبلنا؟

نمیخواهم شکایت کنم که چرا به من نمی‌آموزید آن چه نیاز دارم. چون خیلی جاها خودم آگاهانه پوشاندم و خود را محدود کردم. چه بسا همیشه همین بوده. اما میخواهم کمی از این محدودیت و وخامت اوضاع بگویم بلکه تلنگری به خود بزنم و در تک تک کارهای زندگی حواسم باشد که من دنبال چه چیز مهمی هستم و خیلی زود نپوشانم. خیلی زود کافر نشوم. آگاهانه کار غلط نکنم.

 

وقتی می‌بینم شیخ خورشید را که در عمده لحظات می‌داند باید چه کند، مشعوف می‌شوم. حظ می‌کنم که چگونه می‌شود یک نفر انقدر آگاه باشد به درست و غلط زندگی. آن روز که یکی از دوستان چیزی گفت و من می‌خواستم ضایع‌ش کنم و برای مقدمه این ضایع کردن و تحقیر کردن (ولو به شوخی) سوالی از شیخ پرسیدم. شیخ جوری سوال را جواب داد که نقشه‌ها و حیله‌های من را نابود کرد. کاملاً جلوی این برتری‌جویی و عیب‌جویی و تحقیر را گرفت. یک بار دیگر بود که با سوال من چنان شوق نشان داد که اشتیاقم به پرسش و حقیقت هزار برابر شد. یک بار دیگر چنان زیرکانه جلوی دیگری را گرفت از این که مرا با خود ببرد که مشعوف شدم. بارها شده که می‌دیدم چگونه مسأله‌ای را می‌گوید که به آدم برنخورد. چگونه می‌فهمد آدم از چه چیز ناراحت می‌شود و آن را به زبان نمی‌آورد. این ها فقط مثال هایی بود وگرنه من در هر ملاقات با او چندین بار متوجه می‌شوم که چگونه ریز به ریز می‌داند باید چه کند. نمیدانم او چه می‌کند که هر چه از بزرگی و توانایی ها و خوبی ها و... او را می‌بینم، به او حسادت نمی‌کنم. نمیدانم چه می‌کند که این اثر را دارد. آن وقت ما برای این که آتش حسادت دیگران بر خود را بخوابانیم یا وقتی که می‌خواهیم برتری‌جویی خود را در یک جمع از بین ببریم، شروع میکنیم خود را تحقیر میکنیم. این تحقیر یا منجر به نابود شدن خودمان و شخصیتمان و اعتماد به نفسمان میشود یا منحر به شکسته نفسی‌ای می‌شود که همه باز از آن شکسته نفسی هم تعریف می‌کنند و ما دو راهه می‌شویم. و هنوز هم بعد از 22 سال زندگی نمیدانم باید چه کرد که دو راهه نشد و ناامید و پشیمان و رنجور هم نشد! حتی نمی‌دانیم چه کنیم وقتی کسی دارد دیگری را مسخره میکند. از طرفی دلداری دادن به شخصی که مسخره میشود نوعی ترحم دارد که ممکن است شخص را اذیت کند. از سویی درافتادن با شخصی که مسخره میکند خوف آن دارد که خشمگین شویم و غافل و این خشم باعث تنفر شود و چیزهای دیگر را خراب کند. حتی نمیدانیم با کسی که تکبر میکند چه کنیم. اگر به سمتش خیز برداریم و ضایع شویم چه؟ اصلا به سمتش خیز برداریم و چه بگوییم؟ مثلاً اگر کسی متکبرانه فخر پولش را فروخت، باید چه کنیم؟ باید تحقیرش کنیم؟ چگونه؟ چقدر؟ تا کجا باید تحقیرش کنیم؟ اگر در میدان رفتیم و هر چه کردیم فقط خودمان تحقیر شدیم چه؟ یا نمیدانیم وقتی من انتخاب میکنم که کم‌خوری کنم، وقتی پدرم از سر محبت روزانه کلی غذا تعارفم می‌کند چه کنم؟ با او صحبت کنم و تعارفش را رد کنم؟ آن وقت نفرتی که ایجاد میشود را چه کنم؟ چگونه هم تعارفش را رد کنم هم جلوی نفرت را بگیرم؟ این که ناخودآگاه خودم را با او مقایسه میکنم و میبینم چقدر او اهل خوردن است و من اهل کم خوری، با این برتری جویی چه کنم؟ با این نفرتی که بعد از مقایسه ایجاد میشود چه کنم؟ یکی دیگر از مواردی که خیلی ناآگاهیم صداقت با خود است. ما در امر صداقت با خود از آگاهی کافی برخوردار نیستیم. خیلی راحت گول میخوریم. خیلی اوقات هر چه می اندیشیم ذهن یاری نمیکند و واقعا نمیفهمیم دنبال چی هستیم. گول میزنیم خود را که میدانیم در صورتی که نمیدانیم. گول میزنیم خود را که برتر هستیم در صورتی که نیستیم. گاهی هم خود را گول میزنیم که در راه درست نیستیم در صورتی که هستیم. گاهی فکر میکنیم صداقت با خود یعنی هر چه میخواستی بکن و مانع نشو. و گول میخوریم.

و هزاران هزار مورد دیگر هست که ما مقاصد و اهدافی را حدوداً میدانیم اما نمیدانیم باید چه کنیم. حتی گاهی هدف و مقصد را هم گم می‌کنیم.

تازه این مواردی که گفتم تنها موارد روزمره بود. تصمیم های مهم زندگی که اساساً خود ماجرایی است. ازدواج. کار. دوست. درس. انتخاب ها. سفرها. مهاجرت. و...

درباره اینها که به مراتب ناآگاه‌تریم.

 

اما باید بدانیم. نه مانند دائرة المعارف یا مانند گوگل و ویکیپدیا. مانند انسان بدانیم. مانند پیامبران که کتاب و حکمت میدانستند. مانند لقمان که حکمت میدانست. مانند شیخ خورشید که حکمت میداند و میجوید.

 

پس اگر حکمت انقدر مهم است، بالاغیرتاً حداقل در انتخاب‌های هشیارانه و آزادانه‌مان رعایت کنیم. به دنبال برتری نباشیم. و مقدمات را هم رعایت کنیم. مثلاً میدانم که شهد تلخ شیراز و امور زیستی مختلف مثل تنظیم خواب و غذا و سلامت جسم از مقدمات است.

در بعد روانی هم حواسم باشد ورودی های ذهنم چیست. نشسته‌ام صبح تا شب سنجاب مست و خرگوش شاد نگاه می‌کنم. نشسته‌ام دائم خنداننده‌های بعضاً پوچ نگاه می‌کنم. به دنبال آمیزه‌ای از شهد تلخ و طنز و زیبایی و حکمت و غفلت هستم. در صورتی که این تضاد است. شهد و طنز و غفلت با هم جمع می‌شوند و اغلب زیبایی هم دخیل است. اما نمیشود غفلت و حکمت را با هم جمع کرد.

انگار در عمق وجودم حب و بغض‌هایم با هم دعوا دارند و غالب اوقات غفلت برنده است. البته بعضی اوقات هم اغلب حکمت و هشیاری برنده میشوند. علتش این است که غفلت خیلی زود به دست می‌آید. اما حکمت صبر می‌خواهد. اما ارزش حکمت کجا و ارزش غفلت کجا؟؟ اگر زندگی طوری باشد که غفلت دائم جریان داشته باشد چقدر پشیمان خواهیم شد دائم. و اگر به دنبال حکمت باشیم ولو ذره‌ای از آن را به ما بدهند خیلی شاد خواهیم بود. رضایت خواهیم داشت. چون میدانیم باید چه کنیم. برخی از مواردی که خودش باعث غفلت میشود همین است که نمیدانیم باید چه کنیم.

 

البته از آن جا که عهد شکستن خصوصا در عهدی که با خود می‌بندیم، حاوی رنج و پشیمانی فراوانی است. عهدی که این بار میبندم عهد دور از واقعیت نیست. عهد می‌بندم که حداقل در آن مواردی که آگاه و آزاد توانایی انتخاب دارم، انتخاب درست را انجام دهم. آزادی مطلق که نداریم اما حداقل در مواردی که هشیاری نسبی‌ای هستیم.

این عهد سحر 21 رمضان ما.

و این بار فقط یک خواست از خدا دارم. من و همه انسان‌ها را اعم از همه مواردی که با آن‌ها مراوده داشتم و اعم از همه آن هایی که به هم دیگر التماس دعا گفتیم و همه‌ی این افراد م. ه. ع. ع. م. ر. م. ع.ها م. پ. ز. د. م. س. س. س. و... همه‌مان را رشد و تعالی بده و ما را از برتری‌جویی رها کن. همه با هم خوب باشیم. همه با هم زیبا شویم. همه با هم در هستی غرق شویم و عشق بورزیم.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

آگاهی محدود! پس کجاست لنهدینهم سبلنا؟

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۰۶ ق.ظ

نمیخواهم شکایت کنم که چرا به من نمی‌آموزید آن چه نیاز دارم. چون خیلی جاها خودم آگاهانه پوشاندم و خود را محدود کردم. چه بسا همیشه همین بوده. اما میخواهم کمی از این محدودیت و وخامت اوضاع بگویم بلکه تلنگری به خود بزنم و در تک تک کارهای زندگی حواسم باشد که من دنبال چه چیز مهمی هستم و خیلی زود نپوشانم. خیلی زود کافر نشوم. آگاهانه کار غلط نکنم.

 

وقتی می‌بینم شیخ خورشید را که در عمده لحظات می‌داند باید چه کند، مشعوف می‌شوم. حظ می‌کنم که چگونه می‌شود یک نفر انقدر آگاه باشد به درست و غلط زندگی. آن روز که یکی از دوستان چیزی گفت و من می‌خواستم ضایع‌ش کنم و برای مقدمه این ضایع کردن و تحقیر کردن (ولو به شوخی) سوالی از شیخ پرسیدم. شیخ جوری سوال را جواب داد که نقشه‌ها و حیله‌های من را نابود کرد. کاملاً جلوی این برتری‌جویی و عیب‌جویی و تحقیر را گرفت. یک بار دیگر بود که با سوال من چنان شوق نشان داد که اشتیاقم به پرسش و حقیقت هزار برابر شد. یک بار دیگر چنان زیرکانه جلوی دیگری را گرفت از این که مرا با خود ببرد که مشعوف شدم. بارها شده که می‌دیدم چگونه مسأله‌ای را می‌گوید که به آدم برنخورد. چگونه می‌فهمد آدم از چه چیز ناراحت می‌شود و آن را به زبان نمی‌آورد. این ها فقط مثال هایی بود وگرنه من در هر ملاقات با او چندین بار متوجه می‌شوم که چگونه ریز به ریز می‌داند باید چه کند. نمیدانم او چه می‌کند که هر چه از بزرگی و توانایی ها و خوبی ها و... او را می‌بینم، به او حسادت نمی‌کنم. نمیدانم چه می‌کند که این اثر را دارد. آن وقت ما برای این که آتش حسادت دیگران بر خود را بخوابانیم یا وقتی که می‌خواهیم برتری‌جویی خود را در یک جمع از بین ببریم، شروع میکنیم خود را تحقیر میکنیم. این تحقیر یا منجر به نابود شدن خودمان و شخصیتمان و اعتماد به نفسمان میشود یا منحر به شکسته نفسی‌ای می‌شود که همه باز از آن شکسته نفسی هم تعریف می‌کنند و ما دو راهه می‌شویم. و هنوز هم بعد از 22 سال زندگی نمیدانم باید چه کرد که دو راهه نشد و ناامید و پشیمان و رنجور هم نشد! حتی نمی‌دانیم چه کنیم وقتی کسی دارد دیگری را مسخره میکند. از طرفی دلداری دادن به شخصی که مسخره میشود نوعی ترحم دارد که ممکن است شخص را اذیت کند. از سویی درافتادن با شخصی که مسخره میکند خوف آن دارد که خشمگین شویم و غافل و این خشم باعث تنفر شود و چیزهای دیگر را خراب کند. حتی نمیدانیم با کسی که تکبر میکند چه کنیم. اگر به سمتش خیز برداریم و ضایع شویم چه؟ اصلا به سمتش خیز برداریم و چه بگوییم؟ مثلاً اگر کسی متکبرانه فخر پولش را فروخت، باید چه کنیم؟ باید تحقیرش کنیم؟ چگونه؟ چقدر؟ تا کجا باید تحقیرش کنیم؟ اگر در میدان رفتیم و هر چه کردیم فقط خودمان تحقیر شدیم چه؟ یا نمیدانیم وقتی من انتخاب میکنم که کم‌خوری کنم، وقتی پدرم از سر محبت روزانه کلی غذا تعارفم می‌کند چه کنم؟ با او صحبت کنم و تعارفش را رد کنم؟ آن وقت نفرتی که ایجاد میشود را چه کنم؟ چگونه هم تعارفش را رد کنم هم جلوی نفرت را بگیرم؟ این که ناخودآگاه خودم را با او مقایسه میکنم و میبینم چقدر او اهل خوردن است و من اهل کم خوری، با این برتری جویی چه کنم؟ با این نفرتی که بعد از مقایسه ایجاد میشود چه کنم؟ یکی دیگر از مواردی که خیلی ناآگاهیم صداقت با خود است. ما در امر صداقت با خود از آگاهی کافی برخوردار نیستیم. خیلی راحت گول میخوریم. خیلی اوقات هر چه می اندیشیم ذهن یاری نمیکند و واقعا نمیفهمیم دنبال چی هستیم. گول میزنیم خود را که میدانیم در صورتی که نمیدانیم. گول میزنیم خود را که برتر هستیم در صورتی که نیستیم. گاهی هم خود را گول میزنیم که در راه درست نیستیم در صورتی که هستیم. گاهی فکر میکنیم صداقت با خود یعنی هر چه میخواستی بکن و مانع نشو. و گول میخوریم.

و هزاران هزار مورد دیگر هست که ما مقاصد و اهدافی را حدوداً میدانیم اما نمیدانیم باید چه کنیم. حتی گاهی هدف و مقصد را هم گم می‌کنیم.

تازه این مواردی که گفتم تنها موارد روزمره بود. تصمیم های مهم زندگی که اساساً خود ماجرایی است. ازدواج. کار. دوست. درس. انتخاب ها. سفرها. مهاجرت. و...

درباره اینها که به مراتب ناآگاه‌تریم.

 

اما باید بدانیم. نه مانند دائرة المعارف یا مانند گوگل و ویکیپدیا. مانند انسان بدانیم. مانند پیامبران که کتاب و حکمت میدانستند. مانند لقمان که حکمت میدانست. مانند شیخ خورشید که حکمت میداند و میجوید.

 

پس اگر حکمت انقدر مهم است، بالاغیرتاً حداقل در انتخاب‌های هشیارانه و آزادانه‌مان رعایت کنیم. به دنبال برتری نباشیم. و مقدمات را هم رعایت کنیم. مثلاً میدانم که شهد تلخ شیراز و امور زیستی مختلف مثل تنظیم خواب و غذا و سلامت جسم از مقدمات است.

در بعد روانی هم حواسم باشد ورودی های ذهنم چیست. نشسته‌ام صبح تا شب سنجاب مست و خرگوش شاد نگاه می‌کنم. نشسته‌ام دائم خنداننده‌های بعضاً پوچ نگاه می‌کنم. به دنبال آمیزه‌ای از شهد تلخ و طنز و زیبایی و حکمت و غفلت هستم. در صورتی که این تضاد است. شهد و طنز و غفلت با هم جمع می‌شوند و اغلب زیبایی هم دخیل است. اما نمیشود غفلت و حکمت را با هم جمع کرد.

انگار در عمق وجودم حب و بغض‌هایم با هم دعوا دارند و غالب اوقات غفلت برنده است. البته بعضی اوقات هم اغلب حکمت و هشیاری برنده میشوند. علتش این است که غفلت خیلی زود به دست می‌آید. اما حکمت صبر می‌خواهد. اما ارزش حکمت کجا و ارزش غفلت کجا؟؟ اگر زندگی طوری باشد که غفلت دائم جریان داشته باشد چقدر پشیمان خواهیم شد دائم. و اگر به دنبال حکمت باشیم ولو ذره‌ای از آن را به ما بدهند خیلی شاد خواهیم بود. رضایت خواهیم داشت. چون میدانیم باید چه کنیم. برخی از مواردی که خودش باعث غفلت میشود همین است که نمیدانیم باید چه کنیم.

 

البته از آن جا که عهد شکستن خصوصا در عهدی که با خود می‌بندیم، حاوی رنج و پشیمانی فراوانی است. عهدی که این بار میبندم عهد دور از واقعیت نیست. عهد می‌بندم که حداقل در آن مواردی که آگاه و آزاد توانایی انتخاب دارم، انتخاب درست را انجام دهم. آزادی مطلق که نداریم اما حداقل در مواردی که هشیاری نسبی‌ای هستیم.

این عهد سحر 21 رمضان ما.

و این بار فقط یک خواست از خدا دارم. من و همه انسان‌ها را اعم از همه مواردی که با آن‌ها مراوده داشتم و اعم از همه آن هایی که به هم دیگر التماس دعا گفتیم و همه‌ی این افراد م. ه. ع. ع. م. ر. م. ع.ها م. پ. ز. د. م. س. س. س. و... همه‌مان را رشد و تعالی بده و ما را از برتری‌جویی رها کن. همه با هم خوب باشیم. همه با هم زیبا شویم. همه با هم در هستی غرق شویم و عشق بورزیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۱۴
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی