ملالت علما
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بیعمل است
این مورد را هم با یک اصل کلی میتوان توضیح داد و سخت صحیح است: هر رنجی ناشی از نوعی ناکامی است. یعنی ناشی از نرسیدن به چیزی است که خواستهای چه آگاهانه خواستهای چه غیرآگاهانه.
آن طور که علامه میگوید، انسان هر بار که کاری میکند در حقیقت طرحی از «باید» در ضمیرش شکل میگیرد و این «باید»ها گاه در طول هم و گاه در عرض هماند. مثلاً وقتی آب میخوریم ابتدا طرحی از «باید سیراب شوم» یا حتی قبل از آن «باید خوشی سیراب شدن را بچشم و رنج تشنگی را بزدایم» در ضمیر شکل میگیرد. سپس «باید»های دیگری ایجاد میشود و نهایتاً به «باید این ظرف آب را بنوشم» و «باید دست خود را دراز کنم و ظرف آب را بردارم و در دهان بریزم و قورت بدهم» میرسد و نفس به آن چه از ابتدا اراده کرده بود، میرسد. این جا است که خوشی دست میدهد. اما اگر آن «باید» اول باشد و هر کدام از «باید»های دیگر محقق نشوند، نفس رنج میکشد و بسته به اهمیت و علاقهای که به «باید» اول تعلق میگیرد و بسته به شدت و کیفیت اختلال در «باید»ها رنجهای متنوع و متفاوتی نمایان میشود. ملالت ناشی از برنامهریزی هم به همین خاطر است. نقش «استثنا» کردن در لحظهی ایجاد «باید»ها در کاستن از رنج آدمی هم همین است. فرق است میان زمانی که آگاهانه و با تمام وجود مطمئن استی که فلان کار باید انجام گیرد با زمانی که آگاهانه و با تمام وجود میگویی انشاءالله. اساساً وقتی ارادهی ذهنی آدمی با اراده عملی آدمی متفاوت باشد، رنج و ملالت سخت پدید میآید. به قدری که تحمل ناپذیر میشود. نقش حافظه و ذکر در این میان خیلی پررنگ میشود. کسی که ارادهای ذهنی میکند و در طول روز یادش میرود چه ارادهای کرده و یاد نمیکند آن اراده را، وقتی آخر روز تازه یادش میافتد که چه ارادهی ذهنیای کرده بوده و در عمل ارادهای مطابق با آن نداشته، ملالتی عمیق دچارش میکند.
حال راه این است که یا باید به نحوی واقعی به آن چه که باید، دست یافت، یا باید آن چیز را از لیست «باید»ها حذف کرد. امور جزئی یا برخی امور آلی یا امور غیراصلی را میتوان حذف کرد یا حداقل تعدادشان را کم کرد. اما اموری هم هست که نمیتوان از آنها چشم پوشید. برخی خیلی سخت است و برخی ناممکن. مثلاً چشم پوشیدن از نیازهای زیستی برخیش غیرممکن و برخی خیلی سخت است. یا مثلاً «باید با دختری در رابطه باشم» را نمیتوان به راحتی حذف کرد. کارهای خیر و خوب و چیزهای زیبا را عمدتاً نمیتوان به طور کامل بایدشان را حذف کرد و همین است که از انجام ندادن کار خوب رنج میبریم. البته در مواردی واقعاً نیاز است که آن چیز را حذف کرد تا آسوده شد. خصوصاً در برنامهریزیهایمان اگر جز این کنیم و چیزی را از بایدها حذف نکنیم، یحتمل به ناامیدی و رنج غالب فراوانی نائل میشویم.