در باب مرغ خیال
کنترل بر تخیل یکی از مهمترین تواناییهایی است که یک انسان میتواند در طول زندگی به دست آورد. بعید میدانم کسی توانسته باشد کنترل بر تخیلش را به طور کامل به دست آورده باشد اما به طور نسبی خوب است حداقل بر انواعی از خیال کنترل داشت. مثلاً کنترل بر خیالهایی که ناشی از حرص و شهوت جنسی و ترس و... است، خیلی مناسب است. اما کنترل بر خیالاتی که از آن طریق روزی آدم را میرسانند، نه تنها مفید نیست که گاه مضر هم است. تو فکر کن میخواهند چیزی را به تو بفهمانند اما تو در آن لحظه شعورت به آن نرسد و کنترل خیالت را هم داشته باشی. خب ضرر میکنی.
اما چگونه؟
نمیدانم.
حقا که ما وقتی به یاد تعالی و کمال میافتیم که رنج و دلزدگیای سراغمان میآید. در آن زمان است که فکر میکنیم چقدر این دنیا پست است و ما آرامش الهی میخواهیم و جان ما دنبال چیز دیگری است. البته خیلی خوب است که آدمی در زمان رنج به یاد این چیزها بیفتد و بیدلیل جزع و فزع نکند. اما خوبتر آن است که در لحظهی خوشی هم به یاد این چیزها باشی و برایش تلاش کنی.
صادقانه من به دنبال رضا استم. دنبال آرامش استم. اگر میتوانستم بین ارضاء امیالم و از بین رفتن امیالم انتخاب کنم، از بین رفتن را انتخاب میکردم. چرا که ارضاء وقتی معنا دارد که وضعیتی رنجآلود را هم بچشیم اما وقتی میلی نباشد نه رنجی است نه لذتی؛ فقط رضا است. اما به قول شیخ خورشید برخی امیال و شرایط تا زمانی که نتوانیم روح را از جسم جدا کنیم، در ما باقی است و ما را محدود میکند.
الان داشتم خیال میکردم که همین الان زلزله بیاید چه باید بکنم؟ و این خیال به تنهایی دارد ایجاد اضطراب میکند در من.
خیلی سخت است این وضعیتی که خیالات مضر بیاید و برود و تو نتوانی کاری کنی. بعد از این باید هر کاری بکنم که بتوانم کنترل خیالم را به دست گیرم. یعنی بتوانم خیالات ترسزا و خیالات جنسی و خیالات حرصآلود و خیالات ناشی از برتریجویی مثل مقایسهها و عیبجوییها و حسدها و خیالات امیدزدا مثل یادآوری موقعیتهایی که ضعف فراوانی از خود نشان دادم یا... را به دست گیرم و به محض این که به سراغم آمدند، بتوانم رها شوم از دستشان و خیال دیگری را جایگزین کنم. و البته باید زمینه کنترل خیال را هم فراهم کنم. مثلاً با کنترل بیشتر بر جسم بتوانم ورودیهای خیالم را بهتر کنم. مثلاً با دوری کامل از شهد تلخ شیراز بتوانم باز ورودیهای ناخواسته خیال را بهبود ببخشم. و...
راستی چند روز پیش بیشرمانه در مواجهه با مادرم روح برتریجویی گل کرد. و آنقدر بالا گرفت که نمیخواستم به من بگوید مثلاً نمکدان را از آشپزخانه بیاور و من هم برتریجویانه پیش خود فکر میکردم که چقدر اینها سطحشان پایین است که این همه غذا میخورند. آن روز خیلی توجه میکردم به اعمال و افکاری که از این برتریجویی ناشی میشود. فهمیدم که چقدر زیاد است این افکار و اعمال که اصلاً به آن توجه نمیکنیم. کنترل بر خیال لازمهی جلوگیری از این برتریجویی هم است. اصلاً برتریجویی بدون بستر خیال نمیتواند وجود داشته باشد و بستر خیال اگر سوار بر نفسی برتریجو باشد، چه جنایتها که نمیکند.