تأملی در باب خیر و هدف
اگر به دست نیاوردن هدفی، یا حتی تصور و تخیل دست نیافتن به هدف تو را ملول و رنجیده کند، چونان که نتوانی به ادامه راه توجه کنی، بدان که نسبتی که تو با آن هدف برقرار کردی اصیل نیست. و هنگامی که میفهمی که نسبت تو اصیل نبوده، ناگاه به نحوی خودنابودکننده، رنجیدگی و ملالتت به لطف الله رنگ میبازد. چرا که میفهمی اصیل نیست و به موجود غیراصیل دل نمیبندی.
حدود یک ساعت پیش از شدت ناکامی به مرحلهی بدی رسیده بودم. مرحلهای که تحمل شدنی نبود برایم. اما ناگاه این فکر بالا به ذهنم آمد و چه بسا اگر این درد و رنج نبود، به این آگاهی هم نمیرسیدم و به عینه میبینم که چیزی که در گذشته در نسبت با من شر بوده، حالا همان چیز وقتی به یادآورده میشود، نسبتی که من با آن برقرار میکنم، نسبتی خیر است. و خیر و شر چیزی نیست جز ربط یا نسبت! لابد این فرایند همان یبدل الله سیئاتهم حسنات است. یعنی اگر یک موجودی الان برای من شر باشد. با تغییر جهت و تبدیل نسبت و در زمانی دیگر، همان موجود خیر میشود. نکتهی عمیقی است. این یعنی فارغ از این که در مقام انتخابها و در لحظهی عمل و پیش از عمل، میتوان با یک موجود واحد ارتباطی خیر یا شر برقرار کرد، با موجودی که تو پیش از این ارتباط شر برقرار کردی، حالا با اثر ارتباط خودت، ارتباط خیر برقرار میکنی و این همان چیزی است که باعث میشود تو با گذشتهی کاملاً سیاه هم ناامید نشوی و با اثر گناهانت ارتباط خیر برقرار کنی.
راستی آن پاراگراف اول با فرض این که هدف هم خودش فی نفسه اصیل باشد، باز صادق است. چه برسد به این که خود هدف هم خصلت آلی داشته باشد و اصالت نداشته باشد و چه برسد به این که هدف از اساس نامطلوب باشد.
نکته مهم این که انسان بیاحساس نیست. بلکه انسان توان کنترل احساسات خود را به طرقی مثل طریق بالا بالقوه دارد. پس همیشه احساس دارد و همیشه لذت و رنج دارد. از سویی دیگر به دنبال کمال و خیر است و هر چه آن را کمال و خیر بپندارد، خوشحالش میکند و بالعکس. پس همچنان انتخابهای درست حرف اول را میزنند و البته کنترل خوشی و رنج نیز مهم است.
به گمانم ازدواج توان کنترل خوشی و رنج را بیشتر کند. شاید محبت باعث شود آدمی دلش لطیف شود و بتواند درک کند آن چه را که از هستی فوران میشود.