قوی باش!
علامه میگوید آدمی بنا به قریحه مسامحه که او را به اسهل و اخف سوق میدهد، در مرحله عمل، امور غیرمهم را به عدم ملحق میکند. یکی از اینها ادراک ظنی است. ظن ضعیف را به حساب نمیآوریم و با ظن قوی معاملهی علم میکنیم. اگر بخواهم توضیحی بیفزایم مبتنی بر مشاهده و تجربه خودم باید بگویم که گویا جرئتی لازم است که اولاً غیرمهم را بتواند نادیده بگیرد و ثانیاً مهم را کاملاً حقیقت بشمارد.
اما
من برایم خیلی سخت است انجام این امر. از ملحق کردن امور غیرمهم به عدم، احساس گناه میکنم و از حقیقی شمردن ظن قوی احساس میکنم دارم ظلمی به حقیقت میکنم. گویا در مقام صدور فعل، این دو کار را قبیح میانگارم. تصور میکنم که به ساحت حقیقت ظلم شده است. و این در حالی است که روزانه تقریبا در تمام امور زندگی، این دو کار را میکنیم و هیچ احساس گناه نمیکنیم اما در مواضعی دچار این وسواس میشویم و به دور از انسانیت است این وسواس مضر.
اما وقتی میبینم افرادی را که با اعتماد به نفس اشتباه میکنند و حسرت نمیخورند، حس دوگانهای پیدا میکنم. هم آن حال بدون اضطراب و عذاب وجدانشان را آرزو میکنم و در همان حال از این همه اشتباه کردن بدم میآید. گویی این همه اشتباه کردن قبیح است.
حالا که فکر میکنم، میبینم این اشتباه کردن قبیح نیست. چرا که مهم این است که تو در آن لحظه چه دلایلی برای آن کار داشتهای نه چیز دیگر و نه حتی خود فعل و نه نتیجهی فعلت! اما مساله این است که این حالت روانی در بعد معرفتشناختی هم اثر میگذارد و در یافتن دلایل هم ما را دچار میکند و با شیبی صعودی و همافزا احساس گناه، دلایل را کماعتبار میکند و دلیل کماعتبار، احساس گناه را بیشتر میکند و همین فرایند ادامه پیدا میکند تا فروپاشی روانی و آشفتگی و بسیاری از رنجهای غالب.
نمیدانم چه باید کرد.
***
به یاد آوردن ضعفها و ناکامیها، ترس و اضطراب را به جان آدم میاندازد. تنها راه، بیتوجهی به آنها است. اگر از جنس خیال است، خیال را با بیتوجهی باید دور کرد از خود.
و البته خود میتواند راهکار بدهد برای ذهن سلطنتجو: اگر میخواهی بر دیگران حکومت کنی، کاری کن که ضعف و ناکامیهایشان به یادشان بیاید که البته این راه چه بسا خیری نداشته باشد مگر در مواجهه با ظالم.