مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۵۵ ق.ظ

سفر رنج و استقامت

همین چند روز پیش بود که شهاب پیشنهاد سفر به آندلس داد. خودش می‌خواست برود. فقط به ما هم گفت که اگر می‌خواهید بیایید. من هم که از صبح همان روز با داش نارگیل پاکدل صحبت آندلس و سفر و... داشتیم، این پیشنهاد شهاب، برایم مثل باروتی بود بر روی جرقه‌ی صبح. از همان روز تمام فکر و ذکرم تا الان همین سفر بود. یعنی 4 روز. اما از بد حادثه این 4 روز به یکی از رنج‌آورترین روزهای زندگی تبدیل شد. روزهایی پر استرس. پر از رنج غالب. ناتوانی در تمرکز. حتی در اموری که مربوط به خود سفر بود هم تمرکز نداشتم و نزدیک بود 350 هزار تومن را از دست بدهم. آن قدر مضطرب بودم که نه نمازم را درست می‌خواندم نه می‌توانستم نیم ساعت درس بخوانم. دائماً اضطراب. تنها چیزی که مرا آرام می‌کرد غفلت بود. بدترین گزینه برای رهایی از استرس. اما نمی‌دانستم چه کار کنم. یا می‌رفتم سنجاب مست و خرگوش باهوش را می‌دیدم یا فیلم می‌دیدم یا اینستا را بالا پایین می‌کردم که بلکه کمی رنجم را فراموش کنم. حتی شب‌ها به زور می‌خوابیدم که اضطراب را نچشم و مانند آن زمانی که سحرها بیدار نمی‌شدم، خواب برایم اصالت داشت. بدم می‌آمد از بیدار شدن. چون بیدار شدن برایم به معنی شروع دوباره رنچ و اضطراب بود. هیچکدام از سحرهای این 4 روز را نتوانستم بیدار شوم. بیدار می‌شدم اما زود می‌خوابیدم چون بیداری مساوی استرس بود. حتی یک روز نمازم هم قضا شد از بس خوابیدم. در خود می‌دیدم که رنج و اضطراب فروکش نمی‌کرد بلکه تنها برای چند دقیقه یا چند ساعت فراموش می‌شد. اما علت این رنج و اضطراب چه بود؟

دقیقاً نمی‌دانم. اما چیزهایی از درونم برایم ظاهرتر شد که حدس می‌زنم علت همان است. من تحمل خلاف جریان طبیعی اطرافیان بودن را ندارم. با وجود این که درونم گرایش‌های متعدد و عمیقی نسبت به امور خلاف جریان دارم، اما نمی‌توانم خلاف جریان باشم. من وقتی به این فکر می‌کنم که ممکن است در این سفر کشته شوم، بیش از آن که نگران این باشم که چه سختی‌هایی در سفر خواهد بود و چه عذاب‌ها و خطراتی ممکن است دامن‌مان را بگیرد، به این فکر می‌کنم که پدرم در آن لحظه چه فکری می‌کند. یا مادرم چه حالی می‌شود. یا دوستانم درباره‌ام چه فکری می‌کنند. پیش خود نگویند فلانی چقدر احمق است که رفت آندلس. واقعا به این چیزها فکر می‌کنم. یا مثلاً وقتی پیش خود فکر می‌کنم که این سفر واقعاً چقدر ضرورت دارد، نزد خود کاملاً برایم روشن است اما دائم تصور میکنم، فکر میکنم، تخیل میکنم که اگر فلانی این سوال را پرسید چه جوابی بدهم و... و از همین خیالات استرس می‌گیرم. البته آن طرفش هم هست. یعنی در اوقات دیگری از زندگی وقتی کسی ازم تعریف می‌کند مست می‌شوم و در فکر و خیال غرق میشوم. و اگر تعداد زیادی از افراد ازم تعریف کنند باز بیشتر. و اگر آن افراد مهم زندگی ازم تعریف کنند باز بیشتر. مثلاً آن دفعه که شیخ خورشید ازم تعریف کرد خیلی برایم عجیب گذشت. غرق بودم کاملاً.

مورد دیگری که اضطرابم را زیاد میکرد، پول بود. حتی در شرایطی که کامل اطمینان داشتم که فلان مسأله مالی حل شده، باز استرس داشتم. یعنی حتی درباره امور حل شده هم مضطرب بودم.

البته هنوز هم همانطور مضطرب هستم. اما سعی دارم درستش کنم. امروز و امشب فرصتی است که از دست میرود. امروز تمام تلاشم را میکنم که اضطراب نگیرم و در واقع با اضطراب مشکلی ندارم، با این مشکل دارم که افسارم دست خودم نیست. امشب هم سعی میکنم سحر بیدار شوم که قطعا بر سلامت روان تاثیر دارد. اگر این موقف را از دست بدهم معلوم نیست چه میشود. لحظه آزمون خویشتن امروز و امشب است.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

سفر رنج و استقامت

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۵۵ ق.ظ

همین چند روز پیش بود که شهاب پیشنهاد سفر به آندلس داد. خودش می‌خواست برود. فقط به ما هم گفت که اگر می‌خواهید بیایید. من هم که از صبح همان روز با داش نارگیل پاکدل صحبت آندلس و سفر و... داشتیم، این پیشنهاد شهاب، برایم مثل باروتی بود بر روی جرقه‌ی صبح. از همان روز تمام فکر و ذکرم تا الان همین سفر بود. یعنی 4 روز. اما از بد حادثه این 4 روز به یکی از رنج‌آورترین روزهای زندگی تبدیل شد. روزهایی پر استرس. پر از رنج غالب. ناتوانی در تمرکز. حتی در اموری که مربوط به خود سفر بود هم تمرکز نداشتم و نزدیک بود 350 هزار تومن را از دست بدهم. آن قدر مضطرب بودم که نه نمازم را درست می‌خواندم نه می‌توانستم نیم ساعت درس بخوانم. دائماً اضطراب. تنها چیزی که مرا آرام می‌کرد غفلت بود. بدترین گزینه برای رهایی از استرس. اما نمی‌دانستم چه کار کنم. یا می‌رفتم سنجاب مست و خرگوش باهوش را می‌دیدم یا فیلم می‌دیدم یا اینستا را بالا پایین می‌کردم که بلکه کمی رنجم را فراموش کنم. حتی شب‌ها به زور می‌خوابیدم که اضطراب را نچشم و مانند آن زمانی که سحرها بیدار نمی‌شدم، خواب برایم اصالت داشت. بدم می‌آمد از بیدار شدن. چون بیدار شدن برایم به معنی شروع دوباره رنچ و اضطراب بود. هیچکدام از سحرهای این 4 روز را نتوانستم بیدار شوم. بیدار می‌شدم اما زود می‌خوابیدم چون بیداری مساوی استرس بود. حتی یک روز نمازم هم قضا شد از بس خوابیدم. در خود می‌دیدم که رنج و اضطراب فروکش نمی‌کرد بلکه تنها برای چند دقیقه یا چند ساعت فراموش می‌شد. اما علت این رنج و اضطراب چه بود؟

دقیقاً نمی‌دانم. اما چیزهایی از درونم برایم ظاهرتر شد که حدس می‌زنم علت همان است. من تحمل خلاف جریان طبیعی اطرافیان بودن را ندارم. با وجود این که درونم گرایش‌های متعدد و عمیقی نسبت به امور خلاف جریان دارم، اما نمی‌توانم خلاف جریان باشم. من وقتی به این فکر می‌کنم که ممکن است در این سفر کشته شوم، بیش از آن که نگران این باشم که چه سختی‌هایی در سفر خواهد بود و چه عذاب‌ها و خطراتی ممکن است دامن‌مان را بگیرد، به این فکر می‌کنم که پدرم در آن لحظه چه فکری می‌کند. یا مادرم چه حالی می‌شود. یا دوستانم درباره‌ام چه فکری می‌کنند. پیش خود نگویند فلانی چقدر احمق است که رفت آندلس. واقعا به این چیزها فکر می‌کنم. یا مثلاً وقتی پیش خود فکر می‌کنم که این سفر واقعاً چقدر ضرورت دارد، نزد خود کاملاً برایم روشن است اما دائم تصور میکنم، فکر میکنم، تخیل میکنم که اگر فلانی این سوال را پرسید چه جوابی بدهم و... و از همین خیالات استرس می‌گیرم. البته آن طرفش هم هست. یعنی در اوقات دیگری از زندگی وقتی کسی ازم تعریف می‌کند مست می‌شوم و در فکر و خیال غرق میشوم. و اگر تعداد زیادی از افراد ازم تعریف کنند باز بیشتر. و اگر آن افراد مهم زندگی ازم تعریف کنند باز بیشتر. مثلاً آن دفعه که شیخ خورشید ازم تعریف کرد خیلی برایم عجیب گذشت. غرق بودم کاملاً.

مورد دیگری که اضطرابم را زیاد میکرد، پول بود. حتی در شرایطی که کامل اطمینان داشتم که فلان مسأله مالی حل شده، باز استرس داشتم. یعنی حتی درباره امور حل شده هم مضطرب بودم.

البته هنوز هم همانطور مضطرب هستم. اما سعی دارم درستش کنم. امروز و امشب فرصتی است که از دست میرود. امروز تمام تلاشم را میکنم که اضطراب نگیرم و در واقع با اضطراب مشکلی ندارم، با این مشکل دارم که افسارم دست خودم نیست. امشب هم سعی میکنم سحر بیدار شوم که قطعا بر سلامت روان تاثیر دارد. اگر این موقف را از دست بدهم معلوم نیست چه میشود. لحظه آزمون خویشتن امروز و امشب است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۲۴
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی