تفکر محرک چیست؟
صورت تفکر
یک قسم حرکت از مجهول به معلوم است. اما ما معمولاً چیزهایی که برای عمل نیاز داریم را میدانیم. پس تفکر برای ایجاد عزم، اغلب صورت دیگری است.
قسم دیگر به یاد آوردن آن چیزهایی است که میدانیم.
قسم دیگر توصیف است. توصیف میتواند پر جزئیات باشد یا کلی. میتواند عمیق باشد و سطحی. میتواند آن چه را که پنهان است، آشکار کند. (این آشکار کنندگی مشابه قسم اول است و چه بسا همان است) توصیف ممکن است خودش نوعی حرکت از معلوم شهودی به معلوم مفهومی باشد یا نوعی به یاد آوردن باشد.
قسم دیگر توجه به تصورات و خیالات و حالتهایی است که در نگاه اول غیرواقعی است. این قسم خود میتواند حالتی باشد که احتمال وقوع آن را میدهیم و حالتی باشد کاملاً خیالی که احتمال وقوع آن را هم نمیدهیم.
موضوع تفکر
امور متعددی است. اما آنچه مورد نیاز بحث ایجاد عزم و اراده است، اموری مثل معاد، مرگ، حقیقت اعمال، زشتی و زیبایی اعمال، خدا، بندگی، نعمت فراوان، صفات خدا، نسبت بنده و خدا و... است. جالب است اکثر این موارد را هم خودمان میدانیم. اما غفلت داریم و توجه کافی نداریم. مثلاً میدانیم مرگ پیش روی ما است اما آنچنان زندگی نمیکنیم که مرگی در نهایت وجود دارد. پس باید چیزی غیر از دانستن را بجوییم.
تفکر لازم برای ایجاد عزم
توصیف فراوان و جزئی و عمیق در عین توجه به کلی نیاز است. توصیف جزئی و فراوان آدم را به آن چیز کلی ترغیب (عن/فی) میکند. مثلاً این که بدانی مرگ پیش رو است خیلی متفاوت است با این که بگویی مرگ یعنی نابودی جسم. نابودی جسم یعنی نابودی تمام این تمایلات جسمانی. مرگ یعنی آن لحظهای که نمیتوانی از دوستانت کمک بگیری. مرگ یعنی تو تنهای تنهایی و... . علاوه بر توصیف نیاز است در طول زمانهای مختلف شبانه روز با تمرکز وافر، به «یاد» آوری. و حال اگر به یاد آوردن آمیخته به توصیف جزئی و عمیق باشد چه بهتر. و همچنین لازم است تخیل کنیم و احتمالات را منظور کنیم. مثلاً احتمال بدهیم که این نمازی که میخوانیم تماماً چرت و پرت است. احتمال بدهیم تماما داریم بیراهه میرویم. و... به یاد آوردن و توصیف و تخیل موضوعات مناسب، نفس انسان را تکان میدهد. و این خود به خود ایجاد عزم میکند.
باید وقتی برای تفکر بگذاریم. وقتی غیر از آن تفکر برهانی و علتجویانه. بلکه وقتی برای تفکر یاد آورانه و توصیفی و جزئی و عمیق و تخیلی.