مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۱۲ ب.ظ

باور و خواست

لحظه‌ای باور به گزاره‌ای که گویا حقیقت نداشت، یک آن آدم را تکان داد. چگونه است این بشر؟ ای کاش این باورها دست خودمان بود. ای کاش میتوانستیم باور کنیم که خدا بصیر و ناظر است. من که از شرم نظارت شیخ خورشید، جا خوردم و به خود آمدم اگر باور داشته باشم که خدا ناظر است چه خواهم کرد؟ باور نداریم. اما چرا؟ چه باید کرد؟

خدا مثل مادری است که هر چه فرزند خردسالش میکند چشم‌پوشی میکند و این چنین است که فرزند احساس راحتی میکند و دیگر جلوی مادر شرم نمی‌کند. اما در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته؟

 

باز هم کمی با خود صادق باشیم. آیا واقعا میخواهیم آدم خوبی باشیم؟ آیا میخواهم که از دیگران برتر نباشم؟ آیا میخواهم که خود را بر دیگران تحمیل نکنم؟ منتظر تأییدشان نباشم. منتظر محبت‌شان نباشم. نه! حاضرم دار و ندارم را بدهم در ازایش این حس برتری‌جویی را نداشته باشم؟ بعید میدانم.

برتری‌جویی و جداپنداری خود از هستی، ابتدا وجودش را بپذیرم و بعد ببینم آیا واقعا از آن بیزارم؟ یا فقط از عوارض آن که شامل غم و غصه و ناکامی و خشم و اضطراب و... بدم می‌آید؟ حقیقتا از نفس آن بدم نمی‌آید. چه کنم؟ قدرت بر دیگران را دوست دارم. هرچند نتوانم به آن برسم. هر چند نتوانم بر همه قدرت داشته باشم. اما آن را دوست دارم. حاضر نیستم چیزی بدهم تا این گرایشم از بین برود. این گرایش را دوست دارم. تنها از عوارضش بدم می‌آید.

چه کنم؟



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

باور و خواست

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۱۲ ب.ظ

لحظه‌ای باور به گزاره‌ای که گویا حقیقت نداشت، یک آن آدم را تکان داد. چگونه است این بشر؟ ای کاش این باورها دست خودمان بود. ای کاش میتوانستیم باور کنیم که خدا بصیر و ناظر است. من که از شرم نظارت شیخ خورشید، جا خوردم و به خود آمدم اگر باور داشته باشم که خدا ناظر است چه خواهم کرد؟ باور نداریم. اما چرا؟ چه باید کرد؟

خدا مثل مادری است که هر چه فرزند خردسالش میکند چشم‌پوشی میکند و این چنین است که فرزند احساس راحتی میکند و دیگر جلوی مادر شرم نمی‌کند. اما در دیزی بازه، حیای گربه کجا رفته؟

 

باز هم کمی با خود صادق باشیم. آیا واقعا میخواهیم آدم خوبی باشیم؟ آیا میخواهم که از دیگران برتر نباشم؟ آیا میخواهم که خود را بر دیگران تحمیل نکنم؟ منتظر تأییدشان نباشم. منتظر محبت‌شان نباشم. نه! حاضرم دار و ندارم را بدهم در ازایش این حس برتری‌جویی را نداشته باشم؟ بعید میدانم.

برتری‌جویی و جداپنداری خود از هستی، ابتدا وجودش را بپذیرم و بعد ببینم آیا واقعا از آن بیزارم؟ یا فقط از عوارض آن که شامل غم و غصه و ناکامی و خشم و اضطراب و... بدم می‌آید؟ حقیقتا از نفس آن بدم نمی‌آید. چه کنم؟ قدرت بر دیگران را دوست دارم. هرچند نتوانم به آن برسم. هر چند نتوانم بر همه قدرت داشته باشم. اما آن را دوست دارم. حاضر نیستم چیزی بدهم تا این گرایشم از بین برود. این گرایش را دوست دارم. تنها از عوارضش بدم می‌آید.

چه کنم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۳
رجلاً --

نظرات  (۱)

خیلی خوشم اومد از این مطلب.

و یجوریایی امید بهم القا کرد

نوع نگارشتون هم جوریه که کل مفهمومو کامل میرسونه

موفق و موید باشید

پاسخ:
خوشحالم که امیدوار هستید.
تشکر
البته مطالب سیال هستند. این مطلبی که اینجاست در مطلب آخر نقد شده و بخشی از ادعاها زیر سوال رفته.
خیر پیش...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی