رضا از رشد
به حال خودم راضی نیستم. اما به وضعیت «شدن» خودم راضیام. میدانم که اگر همیشه به همین شکل حرکت کنم، رستگارم.
حدود یک ساعت پیش داشتم با شیخ خورشید سخن میگفتم. عمق حرفها و میزان هوشمندی حرفها شاید به اندازه حرفهای شهاب باشد؛ حتی درباره نقدی که به متنم کرد، بخشیاش از اساس بیدقت و اشتباه بود؛ گرچه من چیزی نگفتم چرا که حس کردم خلاف تواضع است و البته از فرصت استفاده کردم و به ناقص بودن شیخ خورشید با تمام کمالاتش توجه کردم تا بت نشود. من پس از صحبت با شیخ خورشید فقط میخواهم آدم خوبی باشم. اما پس از صحبت با شهاب فقط میخواهم آدم قویای باشم. گرچه میدانم در آخر شهاب هم به همان حرف شیخ خورشید میرسد اما آن چه شیخ خورشید به من میدهد هم قوی بودن است هم خوب بودن.
بعد از صحبت با شیخ خورشید از خدا میخواهم که همیشه همینطور باشم و بالاتر بروم. بعد از صحبت با شیخ، زیاد فکر میکنم و البته به اندازه. نه وسواس اضافی دارم نه بیدلیل فکر را رها میکنم. با خود صادقتر میشوم و وقتی با خود صادق میشویم اموری که توسط خودمان از ما پوشانده میشود، آشکار باقی میماند. بعد از صحبت با خورشید، دلم میخواهد کار خوب بکنم. بعد از صحبت با خورشید اولویت ها را بهتر میفهمم. میدانم چه چیز درست تر است و چه چیز مهم تر؟ ناامید از حق نیستم و امیدوار به خلق نیستم. کاش همیشه همینگونه بمانم. اما افسوس که میدانم شب میخوابم و صبح دوباره برمیگردم. دست خودم هم نیست. کما این که ایجادش هم دست خودم نیست.
راستی تنها نقد درستی که به متنم کرد این بود که با وجود این که آن تبیین در اغلب موارد درست است اما گاهی انسان خود را طوری مییابد که توجهاتش به سمتی میرود و در لحظه عمل، دقیقا خلاف توجهاتش عمل میکند. مثل من که در روزهای منتهی به ماه رمضان پارسال دقیقا همین اتفاق برایم افتاد و خودم هم نفهمیدم چه شد.
یک نکته که گفت و خیلی هم مهم بود دوری از وسواس بود. آدم نباید خیلی هم دیگر وسواسی باشد در انتخاب اعمال. خود همین وسواس آدم را نگه میدارد. باعث میشود کاری نکنی و بپوسی. اما خوب است که اطمینان کامل هم نداشته باشی و اینگونه متکبر نمیشوی.
همین الان نسبت به 20 دقیقه پیشم حس میکنم ضعیفتر شدم و از توان تشخیص درست و غلط و اولویتهام کاسته شده. هر چه هم جلوتر میرود کمتر میشود.
نکته دیگر که میگفت این بود که وقتی یک حکمتی را درک میکنی حتی اگر از یادت هم برود، بخشی از وجودت شده و در شرایط خاص که لازمت شود آن را به کار میبری. این خیلی خیال آدم را راحت میکند و البته خیلی چیزها را هم همینطور تجربه کرده ام. نیازی نیست دائم یادآوری کنی اما باید توجه کنیم که آیا چیزی هست که یک امر حکمی را از ما بگیرد با وجود این که بخشی از ما شده؟
شاید شهد تلخ شیراز چنین تاثیری داشته باشد. اما نمیدانم. شاید تکبر چنین تاثیری داشته باشد. انواع کفر و پوشاندن ها شاید چنین تاثیری داشته باشند. نمیدانم.
دوست دارم همیشه بنشینم به این چیزها فکر کنم و بخوانم و گوش دهم تا جایی که سیراب شوم یا حداقل خسته شوم نه این که از سر اجبار و به خاطر کارهای ناخوشایند دیگر مجبور شوم رهایش کنم. باید شرایطی را فراهم کنم که حداقل دو سه روز به صورت مداوم به این امور مهم حکمی فکر کنم و چیزی هم نباشد که جلودارم باشد و مجبورم کند از آن دست بکشم؛ حداقلش این است که چیزهایی نصیبم میشود به لطف خدا و میفهمم کجا دیگر خسته میشوم از این فکر و ذکرها.
البته شرط آن است که در آغاز حالش را داشته باشم. و شاید صحبت با شیخ خورشید این حال را ایجاد کند. نمیدانم از همین الان شروع کنم این کار را یا بگذارم در فرصتی دیگر. شاید فرصتی دیگر نصیبم نشود.
کارهایی که دارم و مانع میشوند: 1. آن سوهان روح که کمی هم درآمد دارد که بر عهدهام است اما کاش قبولش نمیکردم. 2. آن کار پولساز که قول داده ام انجامش دهم. 3. کمی درس و بحث اعم از عربی و صرف و نحو و جامعهشناسی و انگلیسی و... 4. امور روزمره و کارهایی مثل اخبار خواندن و خوردن و آشامیدن و...
اگر خانه بمانم کارهای خانه و خانواده کم نیست و اگر بروم محل کار، آن جا خودش مشغولیت های ذهنی و عملی فراوانی دارد.
شرایط مهیا نیست. اما به میزانی که میتوانم فکر کردن را انجام میدهم. به میزانی که بتوانم کارهای دیگر را به حد کم و حداقلی انجام دهم.