نمایش و حقیقت خود
تا جایی که متوجه شدهام، در اکثر مواقع و مواضع آن چه از خودم به نمایش میگذارم برایم مهمتر از آن چیزی است که واقعا هستم. البته در همه موارد این قضیه صادق نیست. نمیدانم چه کنم. به وقت تفکر، اگر در مقابل کسی قرار بگیرم بهتر فکر میکنم و بیشتر تلاش میکنم تا در خلوت. به وقت نماز خواندن وقتی در جمعی هستم بیشتر حواسم به نماز است تا وقتی که در خلوتم. البته این موارد فقط در امور خوب نیست. مهم آن چیزی است که در نظر بقیه خوب جلوه میکند نه این که واقعاً خوب چی است. مثلاً همین امروز صبح وقتی با جغد کنجکاو صحبت میکردم در امری که خودم خوب میپنداشتمش، در ذهنم سعی داشتم که موضع دیگری بگیرم. موضعی که او مرا مسخره نکند. خیلی مسألهی بزرگی نبود اما من را به خود شناساند.
ماجرا چیست؟
نکته: علامه میگفت اگر کاری را یک نفر انجام دهد، لاجرم آن کار را حسن دانسته و انجام داده ولو این که پیش از انجام عمل در نظر آن را قبیح میدانسته. سوال این است که من چرا در اغلب موارد این همرنگ دیگری شدن را حسن میانگارم؟ شاید علاقهی وافرم به توافق و یگانگی با دیگران است که مرا به این همرنگی میکشاند. علاقه فراوانی به اذیت نکردن دیگران دارم. دوست دارم همه از من راضی باشند و کسی از دست من ناراحت نشود. در کنارش ترس از طرد شدن را هم اضافه باید کرد. هر دفعه در تقابل با نظر دیگری قرار بگیرم، اضطراب میگیرم و یا سعی میکنم توجیه کنم یا سعی میکنم عملم را تغییر دهم. حسن و قبح در جان من ثابت و مقاوم باقی نمیماند. حسن و قبح باید در روان آدمی ثابت و مقاوم باشد مگر در برابر دلیل عقلانی اخلاقی.
شاید یک راه علاوه بر تقویت عقلی حسن و قبح در ذهن، پایبندی به حسن و قبح در لحظاتی است که تحت فشار نیستم و راحتتر میتوانم انتخاب کنم، باشد. چرا که به این طریق، آرام آرام روان با حسن و قبح حقیقی انس میگیرد. روزانه تعدادی کار خوب باید داشته باشم که در خلوتترین وضعیت و با کمترین فشار اجتماعی و بیشترین اختیار انجام دهم. اگر در این شرایط به خوبیها ملتزم باشم، آرام آرام در شرایط تحت فشار یاد میگیرم چه کنم. اما وقتی در تنهایی و خلوت کاملاً نسبت به خوبی و بدی لابشرط باشم، طبیعتاً به هنگام فشار اجتماعی، از آن متأثر میشوم و به رنگ جماعت در میآیم.