مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.
يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۵۳ ب.ظ

اپیدمی عصر ما

کرونا اپیدمی عصر ما نیست. همه‌گیری‌های وحشتناک‌تر از این در طول تاریخ فراوان بوده: طاعون سیاه، آنفلوآنزای اسپانیایی، وبا هم دردآورتر بوده‌اند و هم تلفات بیشتری داشته‌اند. اپیدمی عصر ما اگر پارانویا نباشد، افسردگی است و چه بسا هر دو در اختلاط با هم. فرد مبتلا به اختلال پارانویایی هم به دلیل خیالاتی که در خصوص توطئه دیگران دارد، دائم در اضطراب و رنجی است که ناشی از ضعف است. چه ضعف در آگاهی به نقشه‌ی ذهنی افراد برای آن فرد. چه ضعف در مقابله با هر آنچه طرح توطئه علیه خود می‌داند. این ضعف و عجز همواره با ناکامی‌های متعدد و مستمر همراه است و ناکامی‌های مستمر فاصله‌ی چندانی با افسردگی ندارد.

تقریبا هیچکسی را نمیشناسم که از افسردگی نرنجد. اکثر افرادی که در دیدارهای روزانه بسیار شاد به نظر می‌آیند، با نگاهی عمیق‌تر و بازشناسی رنج پنهان‌شان، افسردگی و بی‌رمقی وجودی‌شان را می‌توان درک کرد. البته این افسردگی شایع اغلب آنقدر حاد نیست که افراد را لزوماً به خودکشی یا پرخاش‌های دائمی یا... بکشاند. اما همین که زندگی را زهر مار آدم می‌کند کافی است. تازه این‌ها همه در کنار مسکّن‌ها و غفلت‌آورهایی است که ما در طول زندگی مصرف می‌کنیم. غیرمذهبی‌اش الکل می‌نوشد و به فاحشه‌خانه می‌رود. مذهبی‌اش هم با خوردن غذاهای لذیذ و دیدن فیلم‌ها و کلیپ‌های سرگرم‌کننده و اگر مجرد باشد با استمنا می‌خواهد غافل شود. خدا می‌داند صورت اخروی این افسردگی چقدر زشت و زجرآور است. اما علت چیست؟

 

خب اول از همه این را بگویم که می‌دانم که اگر آدم خوبی باشم و کارهای زشت را انجام ندهم و سحرها از خواب بیدار شوم حالم خوب می‌شود. اما چرا این کارها را نمی‌توانم بکنم؟ قبلاً به این نتیجه رسیده بودم که عدم کمال‌گرایی معنوی من را به اینجا رسانده که برایم اهمیت ندارد که چقدر آدم خوبی شوم. اگر مثلاً در این حد خوب باشم که مال مردم را نمی‌خورم و نماز می‌خوانم و با پدر و مادرم دعوا نمی‌کنم اما کارهایی مثل مسخره کردن و غیبت کردن و برتری‌جویی و مسابقه در زندگی دارم و به دیگران حسادت می‌ورزم، راضی می‌شوم و جلوتر نمی‌روم. اما این کمالگرایی معنوی چرا نیست؟ شاید به این خاطر است که من «حال آرام» را می‌خواهم و به هر چیزی که زودتر از همه «حال آرام» را بدهد ولو کوتاه و گذرا و سطحی، قبولش می‌کنم. اما دو حالت دیگر هم وجود دارد که من آن‌ها را اتخاذ نکرده‌ام. یکی حال آرام عمیق و عالی. یکی نخواستن حال آرام. شاید راه رسیدن به معنویت همین نخواستن حال آرام باشد. نه که خود را بی دلیل به رنج بیندازیم. بلکه خود را آنقدر فانی بیابیم که حال در آن معنایی نداشته باشد. اما چه بسا برای من خواستن حال آرام عمیق هم راهگشا باشد. حال آرام سطحی را نباید بخواهم و حال آرام عمیق را بخواهم. حال آرام عمیق همان حالتی است که با فرار از واقعیت/مرگ همراه نیست. حال آرام عمیق حالتی است که تو حاضری در آن حال بمیری. سعی نمی‌کنی واقعیت اکنون‌ت را فراموش کنی. مرگ تنها سنجه‌ی تشخیص حال آرام عمیق از حال آرام سطحی است.

 

اما نکته‌ای دیگر این است که اگر این افسردگی در عصر ما اپیدمی شده پس باید علتی در همین «عصر» داشته باشد. اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد همین عریانی ظلم فراگیر و ناتوانی ما در رفع آن است. پیش چشمان ما اما دور از دسترس ما ظلم می‌کنند و جنایت می‌کنند. پیش چشمان ما بی‌عدالتی را به رخ می‌کشند و ما برایشان سوت و کف می‌زنیم. و در این نمایش باشکوه و چشم‌نواز بی‌عدالتی، خوشی نمایشی را می‌بینیم و با حال رنجور خود مقایسه می‌کنیم و دچار افسردگی مضاعف می‌شویم. و این حکایت همه جا و همه لحظات است. اینطور نیست که مثل گذشتگان باشیم و خیال کنیم این ظلم‌ها در یک شهر آن طرف‌تر ممکن است وجود نداشته باشد. و اینطور نیست که مانند اجدادمان لحظاتی از روز را متصور باشیم که ظلمی در آن نیست. همین الان که من این متن را می‌نویسم، شک نداریم که در فلان دادگاه در فلان شهر یا کشور دارد حقی خورده می‌شود و این را می‌بینیم. همین الان می‌دانیم که آن دو آزادمرد فلسطینی که همراه با چهار نفر دیگر از زندان مخوف گلبوع اسرائیل فرار کرده‌اند در اضطراب، در حال فرار دائمی از ظالم هستند. اما گذشتگان در لحظاتی از زندگی این ظلم ها را نمی‌دیدند چون اصلاً خبر نداشتند.



نوشته شده توسط رجلاً --
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

مردی مسلمان

زبانم زبان منطق است و از آن کوتاه نمی‌آیم.

اپیدمی عصر ما

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۵۳ ب.ظ

کرونا اپیدمی عصر ما نیست. همه‌گیری‌های وحشتناک‌تر از این در طول تاریخ فراوان بوده: طاعون سیاه، آنفلوآنزای اسپانیایی، وبا هم دردآورتر بوده‌اند و هم تلفات بیشتری داشته‌اند. اپیدمی عصر ما اگر پارانویا نباشد، افسردگی است و چه بسا هر دو در اختلاط با هم. فرد مبتلا به اختلال پارانویایی هم به دلیل خیالاتی که در خصوص توطئه دیگران دارد، دائم در اضطراب و رنجی است که ناشی از ضعف است. چه ضعف در آگاهی به نقشه‌ی ذهنی افراد برای آن فرد. چه ضعف در مقابله با هر آنچه طرح توطئه علیه خود می‌داند. این ضعف و عجز همواره با ناکامی‌های متعدد و مستمر همراه است و ناکامی‌های مستمر فاصله‌ی چندانی با افسردگی ندارد.

تقریبا هیچکسی را نمیشناسم که از افسردگی نرنجد. اکثر افرادی که در دیدارهای روزانه بسیار شاد به نظر می‌آیند، با نگاهی عمیق‌تر و بازشناسی رنج پنهان‌شان، افسردگی و بی‌رمقی وجودی‌شان را می‌توان درک کرد. البته این افسردگی شایع اغلب آنقدر حاد نیست که افراد را لزوماً به خودکشی یا پرخاش‌های دائمی یا... بکشاند. اما همین که زندگی را زهر مار آدم می‌کند کافی است. تازه این‌ها همه در کنار مسکّن‌ها و غفلت‌آورهایی است که ما در طول زندگی مصرف می‌کنیم. غیرمذهبی‌اش الکل می‌نوشد و به فاحشه‌خانه می‌رود. مذهبی‌اش هم با خوردن غذاهای لذیذ و دیدن فیلم‌ها و کلیپ‌های سرگرم‌کننده و اگر مجرد باشد با استمنا می‌خواهد غافل شود. خدا می‌داند صورت اخروی این افسردگی چقدر زشت و زجرآور است. اما علت چیست؟

 

خب اول از همه این را بگویم که می‌دانم که اگر آدم خوبی باشم و کارهای زشت را انجام ندهم و سحرها از خواب بیدار شوم حالم خوب می‌شود. اما چرا این کارها را نمی‌توانم بکنم؟ قبلاً به این نتیجه رسیده بودم که عدم کمال‌گرایی معنوی من را به اینجا رسانده که برایم اهمیت ندارد که چقدر آدم خوبی شوم. اگر مثلاً در این حد خوب باشم که مال مردم را نمی‌خورم و نماز می‌خوانم و با پدر و مادرم دعوا نمی‌کنم اما کارهایی مثل مسخره کردن و غیبت کردن و برتری‌جویی و مسابقه در زندگی دارم و به دیگران حسادت می‌ورزم، راضی می‌شوم و جلوتر نمی‌روم. اما این کمالگرایی معنوی چرا نیست؟ شاید به این خاطر است که من «حال آرام» را می‌خواهم و به هر چیزی که زودتر از همه «حال آرام» را بدهد ولو کوتاه و گذرا و سطحی، قبولش می‌کنم. اما دو حالت دیگر هم وجود دارد که من آن‌ها را اتخاذ نکرده‌ام. یکی حال آرام عمیق و عالی. یکی نخواستن حال آرام. شاید راه رسیدن به معنویت همین نخواستن حال آرام باشد. نه که خود را بی دلیل به رنج بیندازیم. بلکه خود را آنقدر فانی بیابیم که حال در آن معنایی نداشته باشد. اما چه بسا برای من خواستن حال آرام عمیق هم راهگشا باشد. حال آرام سطحی را نباید بخواهم و حال آرام عمیق را بخواهم. حال آرام عمیق همان حالتی است که با فرار از واقعیت/مرگ همراه نیست. حال آرام عمیق حالتی است که تو حاضری در آن حال بمیری. سعی نمی‌کنی واقعیت اکنون‌ت را فراموش کنی. مرگ تنها سنجه‌ی تشخیص حال آرام عمیق از حال آرام سطحی است.

 

اما نکته‌ای دیگر این است که اگر این افسردگی در عصر ما اپیدمی شده پس باید علتی در همین «عصر» داشته باشد. اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد همین عریانی ظلم فراگیر و ناتوانی ما در رفع آن است. پیش چشمان ما اما دور از دسترس ما ظلم می‌کنند و جنایت می‌کنند. پیش چشمان ما بی‌عدالتی را به رخ می‌کشند و ما برایشان سوت و کف می‌زنیم. و در این نمایش باشکوه و چشم‌نواز بی‌عدالتی، خوشی نمایشی را می‌بینیم و با حال رنجور خود مقایسه می‌کنیم و دچار افسردگی مضاعف می‌شویم. و این حکایت همه جا و همه لحظات است. اینطور نیست که مثل گذشتگان باشیم و خیال کنیم این ظلم‌ها در یک شهر آن طرف‌تر ممکن است وجود نداشته باشد. و اینطور نیست که مانند اجدادمان لحظاتی از روز را متصور باشیم که ظلمی در آن نیست. همین الان که من این متن را می‌نویسم، شک نداریم که در فلان دادگاه در فلان شهر یا کشور دارد حقی خورده می‌شود و این را می‌بینیم. همین الان می‌دانیم که آن دو آزادمرد فلسطینی که همراه با چهار نفر دیگر از زندان مخوف گلبوع اسرائیل فرار کرده‌اند در اضطراب، در حال فرار دائمی از ظالم هستند. اما گذشتگان در لحظاتی از زندگی این ظلم ها را نمی‌دیدند چون اصلاً خبر نداشتند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۲۱
رجلاً --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی